۱۴۰۲ دی ۱۴, پنجشنبه

دیکتاتوری چیست؟ دیکتاتور کیست؟ روانشناسی دیکتاتور

 

هانا آرنت: نظام های دیکتاتوری




 

با قلم ساموئیل کرماشانی

دیکتاتوری چیست؟ دیکتاتور کیست؟ روانشناسی دیکتاتور

 

واژه دیکتاتور، در معنی امروزی، معنی مبهم دارد، این کلمه اشاره‌ای منفی به حکومت مطلقه یا حکومت استبدادی، و یا فقط فرمانروایی مطلق در یک کشور می‌‌باشد، و رهبر آن حکومتی دیکتاتوری دارد.

این واژه در بسیاری از مواقع با بی رحمی و ستم همراه می‌شود.


واژه دیکتاتورDictateur از زبان فرانسه به فارسی راه یافته است.

در نظام جمهوری روم، دیکتاتور فردی بود که به طور موقت قدرت ایالت‌ها را در طول جنگ بر عهده داشت. مقام او تنها برای ۶ ماه بود.

اما در فرهنگ لغات معین دیکتاتور اینطور معنی شده است : " خودرای ، مستبد


 همه دیکتاتورها مثل هم هستند دیکتاتورهای مذهبی و دیکتاتورهای  غیر مذهبی همه یک هدف دارند کشتن مخالفانشون و خفه نمودن صدای مخالف و یکدست شدن در قدرت بنابر این دیکتاتور در این راه در تلاش است تا قدرت مطلق خود را مستحکم کند و همه را به اطاعت او تسلیم بشوند و از ایشان کسی بالاتر نباشد و تمامی احاد افراد ملت فرمانبردارش بشوند این بیماری در وجود همه انسانها وجود دارد اما بستگی دارد به شیوه ی آموزش و پرورشی که انسانها چه آموخته اند و در چه نوع سیستم سیاسی ای رشد نموده اند این خیلی تاثیر گذار است در رفتار انسانها.

برای مثال در جامعه سوئد کسی نمیتواند دیکتاتور بشود چرا چون کشوری است آزاد و دارای قوانین دموکراسی میباشد و در این کشور آزادی بیان آزادی مطبوعات وجود دارد و آموزش و پرورش سالم وجود دارد پایه و اساس دموکراسی وجود دارد و بنابر این یک تفکر بیمار که دارای انگیزهای دیکتاتوری باشد هرگز رشد نخواهند کرد در چنین جامعه ای.

البته هستند کسانی که سالها سال در این کشور برسر برده اند و متولد خاورمیانه هستند هنوز نتوانسته اند خود را در این جامعه جا به اندازند و از وجود این دموکراسی و آزادی بیان بیاموزند  بلعکس از این دموراسی برداشت نموده اندو با انگیزهای فریبکارانه و دروغپردازانه روزی ادعای دموکراسی خواهی و انساندوستی میکنند روز دوم اگر دستشان برسد کسانی که سیاستهای این اشخاص نقد میکنند  به قتل میرسانند این ما بهش میکیم رها نشده از  دردهای کشنده و بیماریهای خاورمیانه را همراه خویش به اینجا آورده اند.
دیکتاتورها 

همه مثل هم هستند چه چپ و چه راستگرا همه خونخوارند هیلتر با هایی هیلتر میکشت اما دیکاتورهای مذهبی با نام الله اکبر میشکند در اصل همه یکی هستند فرق و چیزهای که آنها را از هم سوا میکند نوع لباس است که شکل آنها را جدا از هم نشان میدهد لاکن هر دو جنایتکارند خمینی هیلتر چاوشیسکو استالین صدام حسین بشار اسد حافظ اسد کمال اتاتورک رضا خان و بعدش محمد رضا شاه و معمر قذافی و خاندان دیکتاتوری آل سعود و یمن و تمامی کشورها اسلامزده همه و همه جنایتکارند و دیکتاتورند.

در اصل یک دیکتاتور از واژهای همچون دموکراسی عدالت برابری و همبستگی ملی هموطنان عزیز و ملت عزیز و از این واژها استفاده میکند  و از واژهای شیرین و پاک انسانی هم بکار مبرد  این همه تلاش برای فریب افکار عمومی  و جزب مردم به سوی خویش میباشد.

لاکن در عمل خود نیز بدترین دشمن آزادی و بدترین دشمن عدالت و بدترین دشمن دموکراسی هستند.

و دیکتاتورها از خیلی از واژهای انسانی استفاده میکنند مثل حقوق بشر حق رای و حق انتخاب و خق ابراز بیان و حق آزادی بیان دقیقا مثل احمدی نژاد که در نیویورک در باره عدالت آزادی و خیلی واژهای شیرین را بکار میبرد در حالیکه در کشورش بگیر بگیر و به بند و دسته دسته انسانها را دار میزدند اکثر دیکتاتورها دروغگو هستند شاید در زمانهای قبل به علت نبودن تکنولوژی مثل امروز راز و رمز های درونی دیکتاتورها کشف و افشا نمیشدند لاکن امروز چون اینترنت وجود دارد و ارتباطات جمعی وجود دارد و جهان شده یک دهکده کوچکی همه رازها و رمزهای دیکتاتورها کشف و افشا میشوند از دروغگویهای آنها گرفته تا رفتارهای دوگانه آنها در حرف زدن چیزی میگویند اما در عمل چیز دیگری هستند در عمل یک جانخوار یک خونخوار درنده ی کثیف هستند اما در هنگام سخنرانی خود را مثل  یک کبوتر آشتی به ملت نشانمیدهند.

برای نمونه صدام حسین و معمر قذافی و در عین حال بشا اسد و سران بیمار رژیم ایران از این واژها خیلی استفاده نموده اند  صدام میگفت عراق بدون وجود ایشان دیگر عراق نیست و معمر قذافی هم میگفتند لیبی بدون وجود معمر قذافی دیگر لیبی نخواهند بود و طرفدارانش میگفتند خدا معمر و لیبی  به بین شستشویی مغزی تا چه حد پیش رفته است که افرادی وفادار به دیکتاتورها دارای چنین تفکری باشند و خود را هیچ بدانند در مقابل یک دیکتاتور  این است سیستم دیکتاتوری  جهل نادانی به بار می آورد در جامعه  در حقیقت هر چند صد سالی هم حکومت بکند یک سیستم دیکتاتوری  با زبه  پیشرفت انسانها هیچ کمکی نخواهند کرد.

 خمینی وقتیکه موقعیت خویش را در خطر میدیدند درجا اعلام میکردند که اسلام در خطر است و یا امنیتی ملی در خطر است استفاده از این واژها بیشتر برای فریبکاری و تقویت موقعیت خویش بوده است و برای ماندگاری نظام دیکتاتوری مذهبی خود سیستمی ایجاد نمودند تحت نام ولی امر مسلمین و یا سیستم ولایت فقیه که تا قدرت مطلق خویش را بیشتر کند در سطح کشور و بعنوان نماینده خدا بر روی زمین خود را به ملت معرفی کنند تا بهتر بتوانند در امور شخصی و خصوصی ملت دخالت کنند.

در عراق طرفداران صدام حسین میگفتند عراق و صدام و صدام و العراق   به بین دیکتاتور  باعث فقر فکری و فقر فرهنگی میشود در جامعه .
در باره نحوی درست شدن دیکاتور در اختیار دوستان و خوانندگان عزیز قرار خواهند گرفت

در حقیقت همه دیکتاتورها دارای علائم بیماری روانی هستند  مثل .

Psychopathy ,sociopathy

در حقیقت اکثریت دیکتاتورها توسط مردم بزرگ میشوند و ملت است که یک دیکتاتور را درست میکنند اگر ملت برای این افراد کف نزنند و به شان و بال این افراد بیمار ترانه نخوانند آنها خودبخود دیکتاتور نمیشوند و  یک دیکتاتور خودبخود نمیتواند  دیکتاتور بشود بدون اینکه توسط مردم مورد پرستش قرار نگیرد و مردم اطاعتش نکنند و این را میخواهم بگوئیم که دیکتاتور در جامعه ای رشد میکند که دارای فقر فرهنگی و فقر فکری باشد مثل جامعه خاورمیانه.

اکثریت دیکتاتورها به بیماری پارانوئیدی اسکیزوفرنی و بیماری خودبزرگبینی و خودپرستی  مبتلا هستند  نمونه زیاد است اگر بخواهیم در باره اش بحث بکنیم.

در حقیقت تمامی  دیکتاتورها یکه در خاورمیانه به قدرت رسیده اند همیشه قدرتهای بزرگ پشتشان بوده است این به ما نشانمیدهد که به دلیل بلبل زبانی و فریبنده بودن این دیکتاتورها  در این مورد  قدرتهای بزرگ برای حفظ منافع خویش  به دیکتاتورها یاد داده اند چگونه ملت را گول بزنند و چطوری بتوانند ملت را به آسانی فریب بدهند  برای نمونه در سال 1979 که انقلاب ضد سلطنتی در ایران آغاز شد خمینی چون به منافع غرب میتوانستند خدمت بکنند و در گسترش مذهب و دین کارهای بکنند غرب با تمام قوا پشت خمینی را گرفتند تا قدرت خویش را در ایران مستحکم کنند که بودت 33 سال است ملتهای ایرانی زیر چکمهای این دیکتاتوری مذهبی مینالند و دسته دسته جوانان و آزاد اندیشان و آزادیخواهان را دار زدند و به هزاران آزاداندیش و آزادیخواه در زندانهای رژیم دیکتاتوری مذهبی ایران زیر شکنجه های طاقتفرسا بر سر میبرند.

دیکتاتوری چیست ؟
دیکتاتوری دو گونه است :فردی و فراگیر (توتالیتر) و هر یک نیز بر دو قسم است :دیکتاتوری قانونی ، دیکتاتوری خود کامه یا غیر قانونی .
در جمهوری روم باستان ، هرگاه کشور دچار بحران های حاد سیاسی ، اجتماعی یا اقتصادی می شد و یا درشرایط جنگی قرار می گرفت و ادارهء کشور با قوانین عادی ممکن نبود، اختیار کامل حکومت و ارتش را برای مدت محدود (6ماه یا بیش تر) به فردی می سپردند تا با استفاده از اختیارات کامل خود آن معضل و مشکل را حل نماید.چنین فردی را دیکتاتور یعنی صاحب قدرت مطلقه و تام الاختیار می نامیدند. به این ترتیب ، دیکتاتوری مقامی قانونی بود و در مجلس قانون گذاری به تصویب می رسید. به همین جهت از محبوبیت از راه ترساندن  مردم ، ومقامی افتخارآمیز بود.
اما بعدها، سران ارتش و ژنرال های بلند پایه که از راه کودتا و غیر قانونی ، قدرت را در دست می گرفتند، این عنوان را به خود می بستند. به این ترتیب ، دیکتاتوری غیر قانونی ، مفهومی مترادف با ظلم و جنایت و استبداد مطلق پیدا کرد و با ویژگی های زیر از دیگر مقام ها، متمایز گشت :
قانونی وجود ندارد تا کردار و قدرت فرمانروا یا فرمانروایان را محدود کند و اگر قانونی وجود داشته باشد،فرمانروا با قدرت نامحدود خود آن را زیر پا گذاشته باشد.
وسیلهء اصلی کاربست قدرت ، ترور و از بین بردن کسانی است که ممکن است روزی خطر آفرین باشند.
انحصار قدرت در دست یک نفر و فرمانبری مردم از او، تنها بر پایهء ترس و وحشت از

 روحیهء خود کامگی وانتقام جویی او باشد، نه عشق و ارادت و محبّت .
در جامعه ای که دولت بر همهء جنبه های فعالیت های اقتصادی ، اجتماعی و آموزشی نظارت کامل دارد و قدرت سیاسی در دست یک حزب یا گروه حاکم باشد و تلاش آن گروه بر حذفِ هر گونه نظارت آزادانهء جامعه و سرکوبی هر نوع مخالفت و نارضایی ، و سامان دادن جامعه بر اساس ایدئولوژی و طرز تفکر حزبی و جناحی باشد، چنین نظامی را نظامی  دیکتاتوری مطلق می نامند.(1)
این اصطلاح را روشنکران ناراضی مارکسیست برای تفسیر سیاست احزاب ، اتحادیه های کارگری ، دانشگاه ها،انجمن های حرفه ای و مانند آن در آلمان نازی به کار می بردند.
البته دیکتاتوری دارای دامنهء کوتاه تری نیز می باشد، مانند دیکتاتوری بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا.
اولی را در توضیح بورژوازی و دومی و سومی در مذهب و دینی و یا اسلامی  را در تبیین سوسیالیسم توضیح خواهیم داد.

دیکتاتور اصولآ کیست؟!

در مفهوم سیاسی و بنا بر تعریف و ضوابط نوین جوامع انسانی دیکتاتوری را به رژیمی نسبت می دهند که تمامی قدرت در دست یک نفر یا یک گروه و یا یک حزب متمرکز بوده و سرشتهای پنجگانه زیر را دارا باشد:

سرشت نخست رژیمهای دیکتاتوری، عدم نظارت دموکراتیک شهروندان و نهادهای اجتماعی و سیاسی بر قدرت یعنی عدم انتخابات آزاد است، که نتیجه‌های آن در جامعه عبارتند از: اختناق، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین و اقلیت‌ها. دیگر سرشت یک رژیم دیکتاتوری قدرت مطلقه است که بوسیله عدم رعایت حکومت قانون یعنی تجاوز به قانون اساسی و برقراری قوانین اضطراری اعمال می شود. سرشت سوم رژیم دیکتاتوری عدم رعایت جدایی قوای سه‌گانه (قانونگذاری، قضائی و اجرایی) می باشد. سرشت چهارم زیرپاگذاشتن منشور جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن است. سرشت پنجم یک رژیم دیکتاتوری عدم رعایت آزادی مطبوعات و آزادی بیان می باشد.

دیکتاتور کسی یا نهادی است که ارکستر دیکتاتوری را رهبری می کند. دیکتاتوری نیز خود انواع و اقسام دارد. یکی همچون دیکتاتوری در جمهوری رُم باستان است که در موارد بحرانی، ویژه و ضروری، به یک نفر از اعضای عالیرتبه پارلمان برای مدت حداکثر شش ماه « قدرت دیکته کردن » داده میشد. همه باید آنرا اجراء می کردند و اصولاً واژه دیکتاتوری از همین جا ست. (واژه "دیکته کردن" از نظر "Etymologie " که از کلمه "Dictate " لاتین می آید که معنای تکرارکردن دارد و به مرور، در زبان‌های انگلیسی و فرانسه به معنای اجبارکردن، دستوردادن و فرمان‌دادن تبدیل شده است.) دیگر اینکه دیکتاتوری می تواند نظامی باشد. (موریتانی، بولیوی، اروگوئه، گواتمالا، حکومت سرهنگ‌ها در یونان... ) همینطور، دیکتاتوری می تواند بوسیله حزب و ایدئولوژی واحد تحمیل شود. (اتحاد شوروی، دیکتاتوری پرولتاریا، آلمان هیتلر... رژیم جمهوری جنون اسلامی ایران ) نوع دیگر آن، قدرت مطلقه میباشد (کوبا به هنگام باتیستا، مکزیک به هنگام دیاز 


با سپاس فراوان ساموئیل کرماشانی 2005.06.01

----

بخش دوم دیکتاتور چیست؟ و دیکتاتور کیست؟

با قلم ساموئیل کرماشانی

دیکتاتور برای رسیدن به قدرت از همه انواع ابزارهای گوناگون استفاده میکنند دیکتاتور اگر دید که مردم بیشتر و بهتر از راه مذهب فریب میخورند  از ابزار مذهب استفاده میکنند که تا به قدرت برسند. و اگر دیدند که ملتها از راه شعارهای مثل  سکولار و شعار دموکراسی و حقوق بشر بهتر فریب میخورند  از این واژه دموکراسی ؛ حقوق بشر برابری ؛ حق رای و حق انتخاب آزادانه  خلاصه از این واژهای شیرین برای رسیدن به قدرت  استفاده میکنند.


دیکتاتور به علت سهل انگاری مردم شکل میگیرد  دیکتاتورها  دست به کارهای میزنند برای امتحان مردم در صورت اعتراض مردم را به شیوه ای خشونت آمیزی سرکوب میکنند.

Download (1).jpg

دیکتاتور در مقابل ملتها عددی نیست مشکل اینجا است که تعدادی بی مخ و خودفروخته که برای پول و مال خود در اختیار دیکتاتورها  قرار داده اند و در سرکوب مردم با دیکتاتور شریک میشوند.

دیکتاتورها  بعضیاوقات خود را از تمام مخلوقات دنیا برتر میدانند و بر این باورند که آنها اولگویی تغیر جهان در چهارچوب ذهنی و فکری خویش هستند باز دیکتاتورها اگر شک کنند که فردی در جامعه بیشتر از دیکتاتور دانا است تحت نان جاسوس بیگانه اقدام علیه امنیت ملی دارش میزنند.

دیکتاتورها برای حفظ موقعیت خویش و حفظ نظام دیکتاتوری و خفغان  حاضرند فرزندان خویش و نزدیکترین فرد به خود را در این راه  قربانی کنند.

دیکتاتور کوشش و تلاش میکند که خود را ملی گرا و خادم ملت نشانبدهد در تمامی سخنرانیهایشان در تلاش هستند از کلمه و واژه حقوق متساوی  حق تدریس به زبان مادری برای ملیتهای دیگر ساکن در کشور خلاصه این در زمان ضعیف بودن بیان میکنند لاکن زمانیکه قدرت مطلق را در دست گرفتند  زیر همه قول و قرارهای که داده بودند میزنند و حمام خون برپا میکنند تمامی کینه توزیهای که در سینه اشان  زندانی نموده بودند بر ملتها خالی میکنند شکنجه  گاها بر قرا میکنند و زندانها را  پر میکنند زندانهای مخوف و وحشتناک را  میسازند.

دیکتاتورها  برای رسیدن به هدفشان نفراتی هم مامور میکنند که در میان ملتها برای دیکتاتور اطلاعات جمع آوری کنند تا از راه این اطلاعات مطلع بشوند که ملت چه میخواهند و چه چیزهای را دوست دارند دقیقا از واژهای استفاده میکنند که ملتها ازش خوششان می آید لاکن این فقط در چهارچوب شعار باقی میماند و دیکتاتورها تعدادی را اجیر میکنند که چون منابع مالی و اقتصادی زیر دستشان میباشد مزدورانی را اجیر میکنند برای ترساندن ملت و ایجاد جو رعب و وحشت در میان مردم تا مردم بترسند که خواستار حق و حقوق خویش نشوند.

دیکتاتور برایش مهم نیست اگر ملت مذهبی باشند و یا غیر مذهبی مهم این است که کرسی دیکتاتور را با خطر سقوط روبرو نکنند و خطری جدی برای جا یگاه دیکتاتورها ایجاد نکنند دیکتاتور منافع خویش را  میخواهند مهم نیست ملت چگونه فکر کنند مهم این است ملت تهدیدی برای دیکتاتور

ایجاد  نکنند .

دیکتاتورها از کلماتی چون قانونمداری  عدالت مردم سالاری عدالت اجتماعی نفت و گاز مجانی پول نفت به ملت داده میشود پول نفت را روی صفرهای ملت آوردن  اتوبوسهای مجانی  آب و برق مجانی استقلال فردی  احترام به حریم خصوصی افراد از این واژها فقط و فقط برای رسیدن به هدفشان استفاده میکنند.

اما وقتیکه قدرت مطلق را در دست گرفتند بدترین دشمن آزادی و عدالت و قانون میشوند و تمامی آنچه بر زبان آورده اند وارونه خواهند بود و بجای احترام به حریم خصوصی افراد در نصف شب وارد حریم خصوصی افراد میشوند و با خشونت جلو چشم بچه های کوچک پدران  و مادران را کشان کشان بیرون میشکند و به زندان می آندازند به این دلیل که مطالبی را در یک روز نامه یا یک وب بلاگ نوشته است که کلمه ی آزادی توش بوده و دیکتاتور از این مطالب احساس خطر نموده است.

روانشناسان همیشه مجذوب دیکتاتورها بوده اند. در حالی که برخی از آنها سعی می کنند بفهمند مردم نرمال عاقل را چه می شود که از چنین رهبرانی پیروی می کنند، برخی دیگر به بررسی شخصیت خود دیکتاتور علاقه مندند.

دین و مذهب ریشه ی دیکتاتوری دارد و یک مذهبی یک دیکتاتور است  بنابر این  دین یعنی ریشه و اساس درست شدن دیکتاتور دینی.

کارل یونگ در سال 1939 با هیتلر و موسولینی ملاقات و روابط آنها را مشاهده کرد. کولیج و سیگال، دو روانکاو از دانشگاه کلرادو می نویسند که یونگ گفته است که "هیتلر یک بار هم نخندید، به نظر می آمد اخم کرده و مود بدی دارد". هیتلر به نظر یونگ "فاقد جنسیت و خوی انسانی بود و فقط یک هدف داشت: برپایی رایش سوم و به وجود آوردن ملت قدرتمند آلمان که بتواند بر آنچه در تاریخ آلمان از دید هیتلر موهن و تهدید کننده بود غلبه کند". هیتلر در یونگ فقط ترس برانگیخت. در مقابل، موسولینی به نظرش "مردی اصیل" آمد که "گرما و انرژی" داشت.

از مورد یونگ اگر بگذریم، ملاقات رو در رو با دیکتاتورها و ارزیابی مستقیم آنها برای روانکاوان به غایت دشوار است. در نتیجه عموما پروفایل روانشناسی آنان بر گزارشات مطلعین استوار می شود.

در سال 2007 کولیج و سیگال از 5 هیتلرشناس خواستند که هیتلر را بر اساس سندرم های روانی و اختلالات شخصیتی DSM-IV ارزیابی کنند. این متخصصین متفقا هیتلر را پارانوید (Paranoid  جامعه ستیز (Antisocial) ، خود شیفته (Narcissistic) ، و دگر آزار (Sadistic) تشخیص دادند. پروفایل هیتلر هم چنین نشان داد که او دچار عوارض شیزوفرنیک خودبزرگ بینی مفرط (Excessive grandiosity) و تفکر منحرف (Aberrant thinking) است.

در بررسی دیگری در همان سال، کولیج و سیگال براساس گزارشات 11 عراقی که به مدت 24 سال صدام را از نزدیک می شناختند پروفایل شخصیتی وی را تدوین کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که صدام نیز پارانوید، جامعه ستیز، خودشیفته و دگر آزار است، هر چند گرایش دگرآزاری صدام قوی تر از هیتلر ارزیابی شد. صدام نیز مثل هیتلر دچار اختلالات شیزوفرنیک تشخیص داده و بین پروفایل این دو دیکتاتور همبستگی آماری بسیار بالایی (0.79) مشاهده شد.

روانشناسان بر این باورند خمینی دارای خصوصیات زیر بوده است

کولیج و سیگال از تلفیق این دو بررسی به 6 ویژگی عمده رسیدند. دیکتاتورها سادیستیک، جامعه ستیز، پارانوید، خودشیفته، دچار اختلال روانی و جنون گوشه گیری (schizoid) و جنون همراه با خیال پرستی و مالیخولیا (schizotypal) هستند .

برای نمونه خمینی دچار میالیخولیای از نوع حسین و حسن شده بودو خود را ماموری برای انتقام خون این دو میدانستند.

در سال 2009 این دو روانکاو مطالعه مشابهی بر روی کیم جونگ ایل رهبر تازه درگذشته کره شمالی انجام دادند. منبع آنها در این مطالعه یک روانکاو اهل کره جنوبی بود.

پروفایل کیم جونگ ایل نیز همان 6 اختلال عمده را نشان می داد.

در منبع این یادداشت جدولی هست که نمرات این4 دیکتاتور خمینی صدام حسین کیم جونک و هیتلر را در هر یک از 14 اختلال شخصیتی DSM-IV و همچنین در شیزوفرنی و تفکر روان پریشانه (Psychotic thinking) نشان می دهد. هر سه نفر در 6 اختلال عمده کولیج و سیگال نمره بالایی گرفته اند، هر چند ترتیب نمراتشان تفاوت های جزئی دارد. نمراتشان در شیزوفرنی و تفکر روان پریشانه هم بالاست.

همبستگی آماری پروفایل کیم جونگ ایل و صدام (0.67) بالاتر از همبستگی پروفایل هیتلرو

 خمینی  و کیم جونگ ایل (0.2) است. بالاترین نمره صدام و کیم جونگ ایل در زمینه دگرآزاری و تقریبا به اندازه سه انحراف معیار بالاتر از متوسط جامعه است.

پرسش آزاردهنده این است: چطور فردی با چنین میزانی از اختلالات شخصیتی- بخصوص آنها که در طیف شیزوفرنی قرار می گیرند- قادر است چنین قدرتی را به دست آورد و نگه دارد؟ از هر چه بگذریم شیزوفرنی اختلالی فلج کننده است. هر چند کولیج و سیگال به افراد شیزوفرنیک مشهوری مثل James Manson و Jim Jones اشاره می کنند که البته در مقیاسی کوچک تر قدرت زیادی بر دیگران اعمال می کردند.

کولریچ و سیگال می نویسند:

 

گذشته از این، معیارهای DSM-IV-TR برای شیزوفرنی نوع پارانوید شامل نشانه هایی مثل گرفتاری به اوهام خودبزرگ بینانه و تعقیب و آزار رسانی است که معمولا حول تمی دارای ارتباط منطقی سازمان یافته اند. DSM-IV-TR می گوید که چنین تم هایی می توانند افراد شیزوفرنیک را مستعد خشونت ورزی سازند. چنین افرادی ممکن است در مناسباتشان با دیگران رفتاری ارباب منشانه و برخوردی از بالا داشته باشند، اما امکان دارد هیچگونه ناتوانی معرفتی نداشته و در زمینه عملکرد شغلی و زندگی مستقل پیش آگهی خوبی نشان دهند.

 

در اینجا باید به سه نکته مهم اشاره کرد:

اول، و احتمالا از همه بدیهی تر، این است که همبستگی آماری مسبب نیست. آدم های زیادی با همین اختلالات روانی وجود دارند که هرگز قاتل، تروریست یا دیکتاتور نمی شوند. احتمالا دیکتاتورهایی هم هستند که به مجموعه دیگری از اختلالات روانی و شخصیتی مبتلایند. بیماری روانی در خلاء وجود ندارد، در زمان و مکان اتفاق می افتد.

یک قاتل میتواند یک فرد روانی باشد و یک فرد روانی میتواند دست به قتل بزند.

دوم، نقش پیش زمینه های فرهنگی در این تشخیص های روانکاوانه چیست؟ تقریبا مسلم است که برخی تشخیص ها مثل شیزوفرنی فرافرهنگی و جهانی اند. اما نشانه هایشان، هم از نظر اهمیت و و هم از جهت اعتبار می تواند در فرهنگ های گوناگون تغییر کند. با وجودی که هر تشخیص روانکاوانه ای انعکاس نوعی عدم کارکرد بیولوژیک است، تشخیص کار انسان است و انسان علیرغم تلاش زیاد برای واقع بینی و دقت علمی ممکن است جهت گیری داشته باشد. از سویی پرسشنامه هایی که مطلعین در باره این سه نفر تکمیل کرده اند براساس یک نمونه آمریکایی تصدیق شده اند. از آنجا که تشخیص های روانشناسی معمولا از راه کمیابی آماری تعریف می شوند، این می تواند مشکل ساز باشد. مثلا واکنش معتدل نسبت به یک آیتم پرسشنامه ممکن است در فرهنگ کره بالاتر یا پایین تر (از آمریکا) باشد.

 

سوم، در این سه بررسی، فقط کسانی که در باره صدام نظر داده اند ارتباط صریح و روشنی با موضوع مورد بررسی (صدام) داشته اند. در نتیجه احتمال دارد یک سری جهت گیری دیگر نیز در مطالعات مربوط به هیتلر و کیم جونگ ایل وارد شده باشد. به این خاطر، دلالت های اخلاقی این بررسی ها ممکن است قانون گلدواتر (Goldwater Rule) که توسط انجمن روانشناسی آمریکا (American Psychological Association) ابداع شده و طبق آن "متخصصان سلامت روان حق ندارند عقیده حرفه ای شان را در باره هیچ فردی ابراز کنند مگر این که مستقیما فرد را معاینه کرده و اجازه اظهار نظر در باره او را از خودش یا قیم قانونی اش گرفته باشند" را وارد بازی کند. هر چند قانون گلدواتر ناظر بر تعامل متخصصان سلامت روان با رسانه هاست و می تواند در اینجا صادق نباشد.

 

در نهایت با این که هرگز نخواهیم فهمید که این پروفایل روانی تا چه حد بر شخصیت کیم جونگ ایل و خمینی و در حال حاضر خامنه ای  منطبق بوده است، همبستگی آماری قوی بین شخصیت های هیتلر، صدام و خمینی ؛ خامنه ای و کیم جونگ ایل را نمی توان نادیده گرفت.

طرفداران ذاتی بودن پرخاشگری

گروهی از صاحب نظران علوم رفتاری نظیر فروید۱ و لورنز۲ معتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد.

این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده می‌شود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا می‌کند. به نظر لورنز اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزش‌ها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونه‌ای تخلیه می‌شود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد.

از نظر فروید پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت می‌کند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری می‌کوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود می‌کند و از بین می‌برد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر می‌شود، بنابراین از نظر وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.

طرفداران منشاء اجتماعی پرخاشگری

عده‌ای دیگر در مقابل ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب است زیر داشتن چنین فکری سبب می‌شود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمی‌تواند نقش داشته باشد همچنین این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمی‌تواند داشته باشد ارائه داده‌اند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری و کنترل این گروه دلائل خود را در این باره این طور برمی شمرند:

دشمنی ذاتی بین حیوانات وجود ندارد و آنچه ما در این مورد می‌بینیم آموزش‌هایی است که والدین این حیوانات به آنها داده‌اند. ۲: وجود کرومزوم اضافی را نمی‌توان دلیلی برذاتی بودن پرخاشگری دانست، کروموزم اضافی سبب افزایش و درشتی اندام می‌شود ولی چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند از نظر اجتماعی خود یک امتیاز است و این گونه افراد را به عنوان مأمون، آدم کش که حالت‌های پرخاشگرانه را به وجود می‌آورند باشند حال می‌توان عده‌ای از پرخاشگران را یافت که فاقد کروموزم اضافی نیز هستند. ۳: تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در مورد حیوان وقتی موجب رفتار پرخاشگرانه می‌شود که او در برابر حیوان ضعیف تر از خود قرار گرفته باشد اگر حیوان در مقابل او قویتر از وی باشد واکنش او فرار و ترس است نه پرخاشگری. در انسان نیز حالت هیچانی عصبانیت و پرخاشگری بر طبق نظریه تحریکی- شناختی ناشی از شناخت فرد از کلمات و مفاهیم به عنوان ابزار عصبانی کننده و توهین آمیز استفاده کرد به همین دلیل ممکن است از دو فرد یکی در برابر شنیدن کلمه‌ای عصبانی نشود و دیگری در برابر شنیدن همان کلمه عصبانی شود حال آنکه اگر پرخاشگری ذاتی بود بایستی هر دو نفر عصبانی می‌شدند. گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در عدم فرصت یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپخته‌است، نمی‌داندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب دهد. گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفته‌است. یک کودک با ابزار دفاعی که یک حرکت پرخاشگرانه‌است از خود دفاع می‌کند تا وضعیت ناامن را زا بین ببرد.

فرضیه ناکامی – پرخاشگرانه

گرچه پاسخ افراد نسبت به ناکامی بسیار متفاوت است زیرا عوامل ناکام کننده و شخصیت فرد ناکام شونده دامنه بسیار گسترده‌ای دارند در مجموع می‌توان گفت که پاسخ ناکامی پرخاشگری یعنی رفتار دشمنانه و تند به هنگام عدم سازگاری با موفقیت در این رفتار در زندگی روزمره ارتباط بسیار نزدیک با ناکامی دارد مثلاً کودکی که از بازی کردن منع می‌شود در اثر خشم اخم می‌کند یا پاهای خود را بر زمین می‌کوبد. چیزی که ثابت شده‌است این است که ناکامی پرخاشگری را افزایش می‌دهد پرخاشگری می‌تواند ناکامی‌های فشرده را رها سازد و نوعی تسکین موقتی برای فرد مزاحم آورد اما پایان آن معمولاً رضایت بخش نیست به هنگام مواجه شدن با ناکامی باید آنرا به صورت یک مساله مطرح کرد و به دنبال آن راه چاره افتاد. پرخاشگری ممکن است مستقیما خود مانع را هدف قرار دهد.(فرقان رئیسی سال ۱۳۷۶ ص ۸۳و ۸۴) جان والر و همکارانش فرضیه پرخاشگری در کلمه پاسخ به ناکامی را ارائه نمودند که در آن پرخاشگری همیشه در پی ناکامی خواهد بود(والر دوب-مورد سیرز-۱۹۳۹) این افراد مانند فروید پرخاشگری را در حکم عامل تصفیه می‌دانستند پیداست که فرضیه ناکامی- پرخاشگریها می‌توانند واکنشی در برابر ناکامی باشد اما عوامل دیگری نیز می‌تواند در پرخاشگر بودن یا نبودن یک کودک موثر باشد افزون بر آن ناکامی یا سایر تحریکهای عاطفی همیشه موجب پرخاشگری نمی‌شود(ریتا ولکسی نلسون،

علل و عوامل پرخاشگری

محیط عدم وجود یک آموزش و پرورش سالم  رشد در یک جامعه عقبمانده  و وجود اعتقادات دینی  اعتقاد به چیزی که وجود خارجی ندارد همه این دردها موثر هستند برای ایجاد تفکر دیکتاتوری.

عوامل خانوادگی پرخاشگری

عوامل خانوادگی به عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد موثر می‌باشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت می‌باشد و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن می‌آموزند. خانواده می‌تواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهم‌ترین این عوامل عبارت‌اند از: ۱) نحوه برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری می‌بیند برانگیخته می‌شود و در صدر گرفتن آن حتی با اعمال خشونت می‌شود.تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشده‌است خشمگین وپرخاشگر می‌شود. ۲) وجود الگوهای نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیازهای انسان است زیرا انسان‌ها علاقه مند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسی‌های انجام شده نشان می‌دهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشته‌اند یعنی نه تنها کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود. دیکتاتوری خانواده‌هایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند معمولاً رشد فرزندانشان را محدود می‌کند در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که غالبا پدر چنین نقشی را دارد اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگ‌تر نیز با دیکتاتوری رفتار می‌کنند در این گونه خانواده‌ها فرد دیکتاتور تصمیم می‌گیرد، هدف تعیین می‌کند، راه نشان می‌دهد، وظیفه معلوم می‌کند، برنامه می‌ریزد و همه باید به طور مطلق مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچه‌هایی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا می‌کنند ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده می‌شود و همین حالت آنهارا به هیجان و اضطراب وا می‌دارد. این بچه‌ها در مقابل دیگران حالت دشمنی و خصومت به خود می‌گیرند و به بچه‌های هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه می‌رسانند این افراد از تعصب خاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمی‌توانند شرکت کنند و از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بی لیاقتی خود را نشان می‌دهند و اغلب در کارها با شکست روبرو می‌شوند. ۳) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عده‌ای از افراد پرخاشگر و زورگویی را تقبیح نمی‌کنند بلکه آنرا نشانه شهامت و قدرت خود می‌دانند این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت موجه و حتی لازم می‌دانند و به آن صحه می‌گذارند. ۴) تشویق رفتار پرخاشگرانه: در مواقعی که رفتار پرخاشگرانه توسط والدین و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار می‌شود. گاه با والدین یا مربیانی روبرو می‌شویم که به بهانه آموزش دفاع از خود به کودکی می‌گویند «از کی نخوری» «توسری نخوری» و... که به طور وضوح به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی را به پرخاشگری بی مورد تشویق می‌کنند. ۵) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی می‌شوند به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه می‌کنند از تشدید این رفتار در او موثرند درچنین مواقعی تنبیه عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک می‌شود، شخص تنبیه کننده الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک می‌شود.

عوامل محیطی (اجتماعی – فرهنگی

عواملی که در پیرامون زندگی انسان هستند می‌توانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثر گذار باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارت‌اند از: ۱) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه ناقص؛ پژوهش‌های به عمل آمده در میان سرخ‌پوستان قبیله کولا در میال آندورپرو، که به پرخاشگرترین انسان‌های روی زمین شهرت دارند حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه دلیل دارد: الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند کمبود مواد غذایی و بالاخره تغذیه ناقص. ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوع مخدر است و سبب می‌شود مصرف کنندگان آن موقتا احساس آرامش می‌کنند اما اثرات مصرف دراز مدت آن برای سوخت و ساز بدن زیان آور است. ج: هنجار بودن پرخاشگری، در جامعه‌ای ممکن است پرخاشگری یک رفتار «هنجاری» تلقی شود لذا در مقایسه با جوامعی که چنین وضعیتی را ندارند.

 

۲) تقویت پرخاشگری به علت ضرر و زیان اجتماعی- فرهنگی در بعضی مواقع به علت جنگ یا عوامل دیگر پرخاشگری در جامعه تقویت می‌شود بدیهی است در چنین وضعیت پرخاشگری با فراوانی بیشتر در افکار با تخیلات و اعمال افراد آن جامعه مشاهده می‌شود چون جامعه به دلیل مقتضیات زمانی و مکانی خود پرورش آن را ضروری می‌داند.

 

۳) مشاهدات اجتماعی، مشاهده وقایع و اتفاقاتی که در جامعه رخ می‌دهد مانند درگیری‌های اجتماعی محدودیت‌های اجتماعی تبعیضات بی عدالتی‌ها.... سبب ایجاد خشم و پرخاشگری می‌شود.

 

۴) نقش رسانه‌های گروهی، از عوامل اجتماعی- فرهنگی دیگر که در پیدایش و تقویت پرخاشگری نقش دارند. رسانه‌های گروهی به ویژه تلویزیون است درجه تأثیر پذیری افراد از برنامه‌های تلویزیون به شرایط اجتماعی- اقتصادی بسیاری از عوامل دیگر بستگی دارد اثر فیلم‌های خشونت آمیز در ایجاد رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه در مطالعات محققین مورد تائید قرار گرفته‌است.

 

۵) نقش بازیهای ویدئویی در پرخاشگری، پژوهش در این زمینه با عنوان (تأثیر بازیهای ویدئویی) بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال پنجم مقطع ابتدایی شهرستان خرم آباد به روش تجربی صورت گرفته‌است. یافته‌ها نشان می‌دهد که گروه‌های آزمایش که پرخاشگرانه بازی کرده بودند نسبت به گروه گواه افزایش معنی داری پرخاشگری نشان دادند در نتیجه انجام بازیهای ویدئویی

پرخاشگرانه پرخاشگری بعدی را به خصوص در بین کودکان افزایش می‌دهد.

در آینده که بصورت کتاب منتشر میشود  برای شناسایی تفکر دیکتاتور در آینده کوشش خواهم نمود که به طور ساده تفکر و یک بیمار دیکتاتور را به بخوبی به خوانندگان عزیز بشناسانم.

با سپاس فراوان ساموئیل کرماشانی 8/10/2012

FsqKIGgWwAA37NR.jpg

 

بخش سوم دیکتاتور چیست و دیکتاتور کیست؟

دیکتاتورها همیشه اربابهای برای خود دست و پا میکنند و در صدد هستند در صرت شکست از اربابانشان کمک به طلبند که سرنگون نشوند شاید در این راه دست به کفش لیسی و چکمه لیسی هم بزنند

495967e3-03d3-477a-b91e-ded74e73fb9a.jpg

بیماری روانی  اسکیزوفرنی و آمیخته با پارانوئیدی و  هذیان گویی  علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی. در روزهای گذشته یک ویدئو بر روی فضا مجازی مشاهده نمودم که در آن علی خامنه ای رهبر رژیم آخوندهای ایران  میگفت خدا حرف زده و خدا بر روی زبان این پیرمرد حرف زده و وقتیکه دست به جستجو زدیم و در این رابطه با چند نفر گفتگو کردیم رشن شد که علی خامنه ای به دلیل ایجاد بحران و تنگتر شدن حلقه ای فشار بر نیابتیهایش  دچاره هذیان گویی شده و دچاره ختلالات روانی جنون حاد شده است. در رفتار و حرفهای ایشان چندین بیماری روانی میتوان یافت مثل اختلال جنون  دو قطبی. همیشه کهولت سنی و بیش از 8 سال در باریکه ی قدرت ماندن  یکی شایع ترین نوع ورود بیماریهای روانی مثل جنون هذیان گویی و خودشیفتگی در فرد میباشد.

وقتیکه سیستم فرماندهی همان مغز بیمار باشد تمامی سیستم بیمار میشوند چون دستگاه فرماندهی دچاره اختلالات شده و آنجا تمامی سیستم را در بر میگیرد.  

اختلال هذیان (انگلیسی: Delusional disorder) اختلال هذیان یک بیماری روانی عموماً نادر است که در آن فرد دچار پرت‌گویی می‌شود اما بدون همراهی با توهم، اختلال تفکر، اختلال خلقی یا سطحی شدن عاطفه (flat affect).

هذیان می‌تواند از نظر محتوا عجیب و غریب یا غیر عجیب باشند. هذیان غیر عجیب  باورهای غلط ثابت، شامل موقعیت‌هایی است که در زندگی واقعی اتفاق می‌افتد، مانند آسیب یا  شکست.

شکست میتواند عواقب خطرناکی برای فرد داشته باشد  و در امکان شکست فرد دچاره مالیخولیای میشود و در یک مدت کوتاه  به مرحله ی هذیان و تخیلیهای باور نکردنی میرسد فرد شکستخورده.

جدا از هذیان یا هذیان‌هایشان، افراد مبتلا به اختلال هذیان ممکن است به صورت عادی به معاشرت و عملکرد خود ادامه دهند و رفتار آن‌ها لزوماً عجیب به نظر نمی‌رسد. اگرچه دل‌مشغولی با ایده‌های هذیانی می‌تواند برای زندگی کلی آن‌ها اختلال ایجاد کند..

رای تشخیص این بیماری، توهم شنوایی و بینایی نباید برجسته باشد، گرچه توهمات بویایی یا لمسی مربوط به محتوای هذیان ممکن است وجود داشته باشد.

 همچنین هذیان نباید ناشی از اثرات یک دارو یا بیماری جسمی باشد و اختلال هذیان را نمی‌توان در فردی که قبلاً به درستی اسکیزوفرنی تشخیص داده شده‌است، به عنوان تشخیص در نظر گرفت. فرد مبتلا به اختلال هذیان ممکن است در زندگی روزمره از عملکرد بالایی برخوردار باشد.

 متاآنالیزهای اخیر و جامع مطالعات علمی به ارتباط بین بدتر شدن ضریب هوشی در بیماران روانی، به ویژه استدلال ادراکی اشاره دارد.

   https://rwku3.blogspot.com/2024/01/blog-post.html

اگر بخواهیم در باره رهبران اپوزیسیون ایرانی تحقیقات کنیم همه آنها بدون هیچ چند  چرا منشاه دیکتاتور و اعمال و رفتار دیکتاتور در آنها دیده میشود. و هیچ امیدی نیست که آنها بتوانند حقوق مردم را به رسمیت بشناسند شعار میدهد لاکن شعارهای آنها فریبنده است.

وقتیکه اندیشه ها در اسارت جهل درون هستند انسانها در جستجوی آزادی ناکامند چونکه انسان ایرانی اسیر جهل درون و گرگ درون خویش هستند

64412799_2209790745757027_1485126208361332736_n.jpg

وقتیکه فکر و اندیشها در اسارت جهل درون هستند انسانها درجستجویی آزادی ناکامند چونکه درون انسان ایرانی اسیر جهل درون و گورگ درون میباشد همان خرافات نادرست و علوم آمیخته به جهل میباشد که سالهای سال بخورد مردم داده شده است و پس کسی که آزادی میخواهد سپس باید از درون خویش شروع کند و خود را از قید و بندهای جاهلانه رها سازاد

فرهنگی دیکتاتوری و عدم قبول یک نوشته هنوز مردمانه ایرانی در خارج از کشور به مفهوم دموکراسی نرسیده اند و هیچ نوع مطالعه ای در باره مفاهیم دموکراسی نکرده اند نگران کننده است جای فاسف است.. توی ایرانی از درونت یک دیکتاتوری ساخته اید چگونه جرئت میکنید در باره آزادی بیان و آزادی و دموکراسی حرف میزنید؟؟؟ اول برو دیکتاتورهای درون خویش را سرکوب کن بعد بیا دم از آزادی و دموکراسی بزن متاسفانه کسانی که هنوز خود را گوسفند بدانند و دنبال چوپان باشند پس بگذارید گرگها بخوردشون .. رهبر سازی یعنی دیکتاتور سازی درویش شدن یعنی خر شدن یعنی گوسفند شدن.. کسی که آزادی میخواهد باید در مرحله ای اول خودرا از قید و بندهای درونش که اورا به اسارت گرفته آزاد کند کسی که از درون آزاد نباشد فکرش بسته باشد پس گوسفندی انسان نما است

تصویر رصاخان یکی از نمونهایی فراوان است.

روان‌شناسی دیکتاتورها: قدرت، ترس و اضطراب و توهم یکی از شایعترین افکار دیکتاتورها میباشد در زمان شاه یعنی محمدرضا پهلوی ایشان هم دچاره توهم و بیماری روانی خودشیفتگی در حد جنون رسیده بودند که در این فکر بودند که کسانی در غیب از پشت از او حمایت میکنند و اجازه نمیدهند به او آسیب وارد بشود.

 

irs01_s3old_10531464039371748263.jpgimages.jpg

شاه در حال دستبوسی اربابش که چطوری دولا میشود حتما کفشهایش هم لیس زده اما تصویرش منتشر نشده.

آن‌ها خود را  افرادی “بسیار خاص” می‌بینند که مستحق تحسین هستند و در نتیجه در همدلی با احساسات و نیازهای دیگران مشکل دارند… نه تنها دیکتاتورها معمولا “الگوی فراگیر بزرگ‌منشی” را نشان می‌دهند، بلکه تمایل به رفتار کینه توزانه دارند. اغلب در اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک مشاهده می‌شود.

فرزند شاه که قرار بود به درون سپاه نفوذ کند سپاه استحمارش کرد و رفت کفشهای نتانیاهو را بوسید

photo_2023-05-03_17-29-23.jpg

رضا پهلوی بارها اعلام کرده با سپاه و بسیج و ارتش در ارتباط هستند و این ارتباطها در رفتار و عملکرد این بیمار دیده میشود

photo_2023-05-14_08-42-11.jpg

کفش لیسی پهلوی

rezmezse.jpg 

 

maxresdefault.jpg

خامنه ای یک دیتکاتور بیمار است.

بیماری روانی  اسکیزوفرنی و آمیخته با پارانوئیدی و  هذیان گویی  علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی.  علی خامنه ای صد در صد بیمار شده و باید بستری بشود بیماری خطرناکی است.

 در روزهای گذشته یک ویدئو بر روی فضا مجازی مشاهده نمودم که در آن علی خامنه ای رهبر رژیم آخوندهای ایران  میگفت خدا حرف زده و خدا بر روی زبان این پیرمرد که مملو از جنایت است حرف زده و وقتیکه دست به جستجو زدیم و در این رابطه با چند نفر گفتگو کردیم روشن شد که علی خامنه ای به دلیل ایجاد بحران و تنگتر شدن حلقه ای فشار بر نیابتیهایش  و کشته شدن رضی موسوی خامنه ای  دچاره هذیان گویی شده و دچاره اختلالات روانی جنون حاد شده است.

 در رفتار و حرفهای ایشان چندین بیماری روانی میتوان یافت مثل اختلالات جنون  دو قطبی.

 همیشه کهولت سنی و بیش از 34 سال در باریکه ی قدرت ماندن  یکی از  شایع ترین نوع ورود بیماریهای روانی مثل جنون هذیان گویی و خودشیفتگی و پارانوئیدی  در فرد میباشد.

دیکتاتور چگونه دیکتاتور میشود؟ آیا دیکتاتورها از نظر سلامتی روانی سالم هستند؟

در یک مقام قرار گرفتن و طولانی شدن باقی مانده در همان مقام چند حالت به فرد دست میدهند

یکم خود را برتر ازهمه خلوقات میدانند و بر این باورند افکار و نظرات و تفکر و باورهای آنها مهترین و برجسترین هستندو آنها بلنده پروازانه فکر میکنند و بر این باورند جهان را تغیر خواهند داد.

 کم کم به این باور نزدیک میشوند که کسی از غیب پشت و پناه آنها میباشد و هرگز اجازه نمیدهد به آنها آسیبی برسد. و بعضی اوقات خود را خدا میدانند چون از همه برترند و برتری فکری و ذهنی دارند پس به خدای خیالی نزدیک هستند البته این تنها در میان د یتکاتورهای مذهبی بوجود می آید.

این تنها مرحله ای اول است و در مرحله ای دوم دچاره پارانوئیدی شده و دشمن انگاری میکنند و میگویند دشمن در کمین آنها میباشد که هرلحظه به دیکتاتور آسیب جدی برساند و در این راه دست به کشتار کسانی میزنند که با سیاستهای این بیماران هذیانی و روانی معترض هستند و به وضعیت معیشتی و زندگی معترض هستند تحت انواع نامها و اسمها این معترضین از بین میبرند چون هنگام شنیدن صدای این معترضین موقعیت مقامی خود را در حال نابودی میبینند.

در این راه دست به کشتار بی رحمانه میزنند و در صدد هستند همه نهادهای دولتی تحت کنترل خود باشند مثل مجلس و دادگاه ها و تمامی نهادها را کم کم تحت کنترل قرار میدهند باز با این حال احساس نا امنی میکنند  در صورت سرپیچی کوچکی از سوی یک نظامی او را بعنوان جاسوس بیگانه دار میزنند چون فرد دیکتاتور بیمار است براش مهم نیست کی گرسنه است و کی تشنه است مهم مقام و کرسی و جایگاه خود میباشد.

در مرحله ی بعدی دچاره هذیان میشوند این هذیانها به سبب خودشیفتگی بیش از حد و خود را برتر دانستن و مهم دانستن میباشد.

اینجا دیگر رسیدن به اوج جنون اختلالات خودشیفتگی عمیق میباشد که فرد دیکتاتور به سوی اسگیزوفرنی پیش میرود همراه با هذیانها و توهمهای مختل کننده ای عقلی.

بیشترین رفتار این دیکتاتورهای بیمار این است اگر در جای شکست بخورند  سعی میکنند انتقام شکست خویش را از مردم عادی بگیرند و این کار را برای روحیه دادن به نیروهای تحت امراین بیماران روانپریشی میباشد.

  برای نمونه شکست استراتژیکی خامنه ای در غزه سعی میکند انتقام این شکست از بانوان بیدفاع ایرانی بگیرند برای نمونه راه اندازی حجاب بانان در متروها و کشتن دخترانی که زیر بار حجاب اجبار نمیروند بخشی از انتقام شکستهای برون مرزی این دیکتاتور مذهبی میباشد.

دفتر حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو روز سه‌شنبه گفت که ایران در سال جاری تاکنون - چهار ماه و ۹ روز گذشته - ۲٢٠ نفر را اعدام کرده است که آن را رکوردی «مایه انزجار» خواند و خواستار توقف آن شد. همزمان خبرگزاری هرانا گزارش می‌دهد که روند اعدام ها در روزهای اخیر سرعت گرفته به طوری که در ۱۱ روز ۵۷ نفر در این کشور اعدام شده‌اند.

راوینا شامداسانی سخنگوی دفتر حقوق بشر سازمان ملل در یک کنفرانس خبری گفت: «ولکر تورک رئیس حقوق بشر سازمان ملل مراتب یاس خود را از شمار ترسناک اعدام‌های سال جاری در ایران ابراز کرده است.»

او گفت: «در سال جاری به طور متوسط هر هفته بیش از ۱۰ نفر در ایران اعدام شده‌اند، که این کشور را به یکی از بالاترین اجراکنندگان حکم اعدام در جهان بدل می‌کند.»

او گفت که بیشتر اینها به دلیل جرایم مرتبط با مواد مخدر بوده است.

 

 البته ما انواع دیکتاتور با تفکرهای مختلف داریم خطرناکترین نوع دیکتاتور دیکتاتوری مذهبی و خرافاتی میباشد چون برای اهدافش از احساسات مردمان نادان و بیسواد و ساده لوح  استفاده میکنند و زیر نام مذهب و خرافات دست به بگیر و به بند میزنند و دست به جنایتهای هولناک میزنند.

و ادعای دیروز خامنه ای در حضور چند خانم مذهبی و خرافاتی ما آن را هذیان جنون آمیز تعریف میکنیم یعنی اوج خط آخر جنون میباشد.

  خدا وجود خارجی ندارد و خدا تجسم نیست خدا یعنی زمین یعنی آب و یعنی نفس یعنی روشنای یعنی خورشید بنابر این یک فردی روانپریشی مثل خامنه ای دچاره هذیان گویی شده است و خدای خیالی برای خود ساخته است حتی هیچ کدام از کتابهای دینی کلام خدا نیستند و نبوده اند بلکه کپی یکدیگرند و دزدی از کتابهای دیگر میباشد که در زمان حمله ی جنایتکارانه ی این طیف مذهبی بعد از بردن کتابهای مهم کتاب خانه ها را سوزانده اند.

  برای دیدن و خواندن در این رابطه بر روی وب سایت ما سربزنید و مقالاتی در این وبا سایت وجود دارند با توضیحات کامل. 

اختلال شخصیت خودشیفتگی.  

 

 .خودشیفتگی به معنای عاشق خود بودن و عاشق مقام بودن است

اختلال شخصیت خودشیفتگی یک نوع اختلال فراگیر است که مشخصه آن خود محوری، کمبود احساس همدلی با دیگران، و حس مبالغه‌آمیز همراه با توهم و هذیان و خود را مهم پنداری است. همانند دیگر اختلالات شخصیت، این اختلال نیز باعث به وجود آمدن یک الگوی پایدار رفتاری می‌گردد که بر روی بسیاری از جنبه‌های مختلف زندگی مانند روابط اجتماعی، خانوادگی و کاری تأثیر منفی می‌گذارد.

تخمین زده می‌شود که اختلال شخصیت خودشیفتگی در حدود یک درصد بالغین وجود داشته باشد. این اختلال در مردان شایعتر از زنان است.

واژه نارسیسیسم Narcissism  از نام نارسیسوس، یکی از اسطورههای یونانی گرفته شده است. نارسیسوس مرد زیبایی بود که مورد توجه بسیاری از زنان بود اما او نسبت به همه آنها بی تفاوت بود و سبب اندوه آنان میشد. برای مجازات او به دلیل بیرحمی اش، وی را محکوم به آن کردند که فقط عاشق خودش باشد.

 

وقتیکه سیستم فرماندهی همان مغز بیمار باشد تمامی سیستم بیمار میشوند چون دستگاه فرماندهی دچاره اختلالات شده و آنجا تمامی سیستم را در بر میگیرد.

«دیوانگی» جزو انواع جنون است که به آن سایکوز (Psychosis) که به معنی اختلالات روانی که بیمار دچار هذیان گویی یا توهم است نیز گفته میشود...

اختلال هذیان (انگلیسی: Delusional disorder) اختلال هذیان یک بیماری روانی عموماً نادر است که در آن فرد دچار پرت‌گویی می‌شود اما بدون همراهی با توهم، اختلال تفکر، اختلال خلقی یا سطحی شدن عاطفه (flat affect).

هذیان می‌تواند از نظر محتوا عجیب و غریب یا غیر عجیب باشند. هذیان غیر عجیب  باورهای غلط ثابت، شامل موقعیت‌هایی است که در زندگی واقعی اتفاق می‌افتد، مانند آسیب یا  شکست.

شکست میتواند عواقب خطرناکی برای فرد داشته باشد  و در امکان شکست فرد دچاره مالیخولیای میشود و در یک مدت کوتاه  به مرحله ی هذیان و تخیلیهای باور نکردنی میرسد فرد شکستخورده.

یکی دیگر از هذیانهای این فرد ترس از دست دادن مقامیست که او عاشقش است چون سالیانی زیاده است در آن موقعیت قرار دارند.

جدا از هذیان یا هذیان‌هایشان، افراد مبتلا به اختلال هذیان ممکن است به صورت عادی به معاشرت و عملکرد خود ادامه دهند و رفتار آن‌ها لزوماً عجیب به نظر نمی‌رسد. اگرچه دل‌مشغولی با ایده‌های هذیانی می‌تواند برای زندگی کلی آن‌ها اختلال ایجاد کند..

رای تشخیص این بیماری، توهم شنوایی و بینایی نباید برجسته باشد، گرچه توهمات بویایی یا لمسی مربوط به محتوای هذیان ممکن است وجود داشته باشد.

آیا رهبر جمهوری دختر کش  اسلامی سالم است؟

فروید به عنوان مبدع علم روانکاوی برای درمان بیمارانش از آنها می‌خواست که بر روی کاناپه دراز بکشند.

 دیکتاتورها یا حاکمان تمامیت خواه سوژه جذاب روانکاوان هستند. اما دیکتاتورها حاضر نیستند بر کاناپه روانکاو بنشینند، البته روانکاوان نیز بیکار ننشسته اند و بسیاری از دیکتاتورها را بر اساس رفتار و سخنانشان تحلیل کرده اند.

رهبر جمهوری اسلامی علی خامنه ای در اوج جنون خطرناک خودشیفتگی قرار آمیخته با اسکیزوفرنی و مانی قرار گرفته است ادعای خدای میکند یعنی باید سریع بستری بشوند.

download (2).jpeg

بیماری روانی علی خامنه ای ره به وخامت میباشد و در اوج جنون حاد میباشند.

رهبر جمهوری اسلامی  را هم نمی‌شود بر روی کاناپه نشاند انا بر همین منوال می‌توان در سخنرانی‌های متعدد و غالبا طولانی علی خامنه‌ای، روش حکمرانی و نحوه برخورد او با مخالفانش و یا به گفته او «دشمنان»،  نشانه‌هایی را یافت و تفسیر و تحلیل این نشانه‌ها را به متخصصان روانکاوی سپرد .

بی‌اعتمادی و تکثر سازمان‌های امنیتی

رهبر جمهوری اسلامی آنچنان نسبت اتفاقاتی که در ایران و حکومت جمهوری اسلامی تحت رهبری اش می‌افتد، بی اعتماد است که تلاش کرده با کثرت سازمان‌های امنیتی همه چیز را کنترل کند، بازتاب عدم اعتماد افراطی او به هرآنچه در اطرافش است را می‌توان در تعدد نهادهای اطلاعاتی و امنیتی دید. نهادهایی که گفته می‌شود مسئولیت دارند مستقیما به آیت‌الله خامنه‌ای گزارش دهند.

خبرگزاری فارس، وابسته به سپاه پاسداران ایران، در مهر ماه ۱۳۹۳ گزارشی قابل تامل منتشر کرد، فارس نوشت که نهادهای «اطلاعاتی- حفاظتی» در جمهوری اسلامی از سال ۱۳۶۸ تاکنون از ۵ نهاد به ۱۶ نهاد افزایش یافته است. البته این تنها آمار نهادهای امنیتی تا سال ۱۳۹۳ است و مشخص نیست تا به امروز چند نهاد دیگر اضافه شده است.

فارس در گزارش خود نوشت که بر اساس قانون تاسیس وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۲ و قانون تمرکز اطلاعات، مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۱۳۶۸، «وزارت اطلاعات»، ‌«واحد اطلاعات سپاه پاسداران»، «واحد اطلاعات ارتش جمهوری اسلامی»، «واحد اطلاعات نیروی انتظامی» و «حفاظت‌ـ‌اطلاعات سپاه پاسداران» نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی بودند. طی دو دهه اخیر نهادهای اطلاعاتی و حفاظتی جدیدی نیز تاسیس شده و تعداد نهادهای اطلاعاتی‌ و حفاظتی کشور به ۱۶ نهاد افزایش یافته است.

در سال ۱۹۳۹ کارل گوستاو یونگ فیلسوف و روانکاو سوئیسی در برلین با هیتلر و موسولینی ملاقات کرد و شاهد روابط میان آن‌ها بود. به گفته یونگ، هیتلر حتی یک بار هم نخندید و به نظر می‌رسید که بدخلق است. یونگ او را فردی خالی از جنسیت و خالی از انسانیت دید که تنها یک هدف در سر داشت: ایجاد رایش سوم، یک آلمان قادر مطلق و اسرارآمیز که بر تمام تهدیدهایی که هیتلر احساس می‌کرد، غلبه می‌کند و توهین‌هایی که در طول تاریخ به آلمان شده بود را پاسخ می‌دهد. هیتلر در یونگ تنها حس ترس را برانگیخت. در عوض، موسولینی به چشم یونگ ظاهرا مردی اصیل آمد که گرما و انرژی داشت.

فردریک کولیج و دانیل سگال، روان‌شناسان شخصیت دانشگاه کلورادو در سال ۲۰۰۹ شخصیت چند تن از حاکمان تمامیت خواه را مورد بررسی قرار دادند و فرضیه‌ ‌‌ای به نام «۶ بیماری بزرگ» را مطرح کردند که شامل بیماری های روانی پارانویا، خودشیفتگی، ضداجتماعی، سادیسم، اسکیزوفرنی و زیر شاخه اسکیزوفرنیک‌‌ ‌‌گونه بود.

بارزترین بیماری حاکمان تمامیت خواه پارانویا یا بدگمانی است، حالتی روانی که اضطراب یا ترس به توهم غیرمنطقی تبدیل می‌شود. افراد پارانوئید فکر می‌کنند که دیگران به دنبال آزار و اذیت یا توطئه علیه آن‌ها هستند وارد کردن اتهامات غیرواقعی و عدم اعتماد و خودبزرگ بینی و برخورد خصمانه و تهاجمی معمولا از دیگر نشانه‌های پارانویا است. پارانویا با اعتقاد به تئوری‌های توطئه ارتباط مستقیم دارد.

 

khomeini _ saddam.jpg

دو دیکتاتور با دونوع اندیشه ی جداگانه. اما با رفتار خشنو خشونت آمیز

 

آدولف هیتلر، مائو تسه تونگ (یا تسه تونگ)، جوزف استالین، پل پوت  رضا شاه دست نشانده و فرزندش محمد رضا و  خمینی و بعدش خامنه ای که در حال حاضر در اوج جنون حاد واقع شده اند و ادعای خدای میکنند و دچاره خوشیفتگی و جنون اسکیزوفرنی شده اند.

 نام‌هایی از این دست تصورات فرهنگی ما را آزار می‌دهند.

 این مردان، طبق همه گزارش‌های موجود، دیکتاتورهای تمامیت‌خواه بودند، که به دنبال حفظ کنترل کامل بر دولت‌ها و جمعیت‌های مربوطه از طریق روش‌های رادیکال، از جمله قتل و زندانی کردن سیستماتیک همه کسانی بودند که در مقابل آن‌ها ایستادند. در برخی موارد، وحشت به آن‌ها کمک کرد تا سال ها قدرت را حفظ کنند و نام آن‌ها را برای همیشه در کتاب های تاریخ ما ثبت کنند. هر یک از نام‌های ذکر شده در بالا مسئول بیش از یک میلیون مرگ است و حتی آن دسته از شهروندانی که خوش شانس بودند که جان سالم به در برده بودند، در ترس مداوم از مرگ، کار اجباری یا شکنجه و یا فرار از کشو  زندگی می‌کردند.

رهبران دیکتاتوری مانند این‌ها نشان دهنده پتانسیل شدید ظرفیت انسانی برای شر هستند، و با وجود این، علیرغم قادر مطلق ظاهری، آن‌ها در حوزه‌های فردی قدرت خود، این افراد از اضطراب شدید رنج می‌بردند – بیش‌تر در مورد ترس‌های پارانوید از برخاستن شهروندان و و قایم علیه این بیماران خودشیفته و /یا ترور مثلا:

 

صدام حسین سطحی از پارانویا را نشان داد که هر روز چندین وعده غذایی برای او در سرتاسر سرزمین عراق آماده می‌کرد تا مطمئن شود هیچ کس نمی‌داند کجا غذا می‌خورد. او حتی تا آن‌جا پیش رفت که از بدل تغییر یافته به وسیله جراحی استفاده کرد.

17568033_605.jpgdownload.jpeg

کیم جونگ ایل، رهبر سابق کره شمالی و پدر رهبر کنونی کیم جونگ اون، در حین پرواز چنان ترسی از ترور نشان داد که منحصراً از طریق یک قطار زره پوش سفر می‌کرد، از جمله زمانی که تا مسکو می‌رفت.

 

تان‌شو، دیکتاتور برمه، آن‌قدر نگران ماهیت ضعیف حکومت خود بود که زمانی پایتخت برمه را به مکانی دورافتاده در جنگل بدون آب لوله کشی یا برق منتقل کرد. یک تاکتیک افراطی که با توصیه ستاره شناس شخصی او ترغیب شد.

قدرت و ترس

در هر یک از این نمونه‌های دیکتاتوری، مردانی که به دنبال حکومت با مشت آهنین بودند، به نظر می‌رسیدند که رفتاری را نیز از خود نشان می‌دادند که ناشی از ترسی پنهان، افراطی و گاه غیرمنطقی از سرنوشتی بود که ممکن است برایشان رقم بخورد.

 

به نظر نمی‌رسد این رفتار با آن‌چه که ما از دیکتاتورها می‌شناسیم هماهنگ نباشد. چنین افرادی نه تنها از قدرت جهان واقعیوگسترده برخوردارند، بلکه تعداد زیادی از این افراد محیط فرهنگی و سیاسی که به توهمات بزرگ در مورد اهمیت‌شان بپردازد را ایجاد می‌کنند. به عنوان مثال، صدام حسین خود را ناجی مردم عراق می‌دانست. معمر قذافی زمانی تاج خود را به عنوان “پادشاه پادشاهان” آفریقا بر سر گذاشته بود، و نسل جانشین کیم کره شمالی خود را تقریباً همچون خدا می‌دانستند. چرا افرادی که این‌قدر به قدرت خود اطمینان دارند چنین اضطراب شدیدی دارند؟

 

یک توضیح این است که بسیاری از این افراد در واقع در معرض تهدید مداوم ترور قرار داشتند. به عنوان مثال ، یک محافظ سابق فیدل کاسترو بیان کرد که او از ۶۳۸ سو قصد جداگانه به جان رهبر مطلع بوده که برخی از آن‌ها توسط نیروی جاسوسی امریکا (سی آی ای)شکل گرفته بود. مائو زدونگ از یک ترور که توسط افسران عالی رتبه در ارتش خود ترسیم شد جان سالم به در برد، و داماد خود صدام حسین یک بار سعی در کشتن پسر بزرگ خود داشت. با چنین تهدیدهای واقعی و حاضری، حتی از سوی متحدین قابل اعتماد ، ممکن است مقداری احساس پارانویا ضروری باشد.

download (1).jpeg

برای مثال ابراهیم رئیسی قاتل 1367 نزدیک به 800 محافظ دارند علی خامنه ای نزدیک به 1000  محافظ دارند اگر این افراد مردمی هستند و در باره ملت ایران و حقوق ملت ایران دم میزنند این همه محافظ چیست وبرای چیست؟

خطرناکترین دیکتاتور دیکتاتور مذهبی است  چون خیلی ابزارهای در دست دارد برای از بین بردن مردم دیکتاتورهای دیگر ندارند. برای مثال زیر نام محاربه با خدای خیالی و شمنی با بنی  میتوانند توجیه کنند که چگونه دست به قتلعام بزنند.

با توجه به ترس افراطی بسیاری از دیکتاتورها ، توضیحات بیش‌تر لازم است. بررسی بیش‌تر در مورد الگوهای رفتاری آن‌ها ممکن است ریشه در شخصیت‌های فردی آن‌ها داشته باشد. به زبان عامیانه، مردم غالباً از “شخصیت” به عنوان مترادف فردی که جالب توجه به نظر می‌رسد  در نگاه تماشاگران استفاده می‌كنند ، چه از درون و چه از بیرون حوزه نفوذ مربوطه باشد. به عنوان مثال ، ممکن است بگوییم که یک کمدین پر سر و صدا “شخصیت های متفاوتی ” دارد ، در حالی که ممکن است شخصی را که ما کسل کننده و ساکت در نظر می‌گیریم به عنوان “فاقد شخصیت ” توصیف کنیم. با این حال ، در ادبیات روان‌شناختی ، شخصیت به عنوان “الگوهای با دوام تفکر و رفتار تعریف می‌شود که فرد را از دیگری متمایز  می‌کند.” به عبارت دیگر ، شخصیت شما همان چیزی است که شما را از اطرافیان متمایز می‌کند. در مطالعه شخصیت ، روان‌شناسان می‌توانند صفات مشترک را در بین افراد بررسی کنند و توجه داشته باشند که چگونه این ارتباط صفات ممکن است برای پیش‌بینی رفتار به کار رود. با انجام این کار ، محققان می‌توانند درک بهتری از این که چرا مردم در طی سال‌های متمادی به این شکل رفتار می‌کنند ، ایجاد کنند.

در خصوص دیکتاتورها، یک ویژگی خاص که به طور ثابت و مرتبط برجسته است، نارسی‌سیزم  است. افراد نارسی‌‌سیستیک “احساس بسیار اغراق آمیزی از اهمیت خود” دارند و “خود اشتغالی به دستاوردها و توانایی های خود دارند.” آن‌ها خود را افرادی “بسیار خاص” می‌بینند که مستحق تحسین هستند و در نتیجه در همدلی با احساسات و نیازهای دیگران مشکل دارند.

وقتی نارسی‌سیزم شدید می‌شود تا جایی که:

 

در زندگی روزمره اختلال ایجاد می‌کند

به نظر می‌رسد در مقایسه با دیگران در یک جامعه غیر معمول است، یا

در چندین بخش از زندگی یک فرد نفوذ می‌کند

فردی ممکن است مبتلا به اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک تشخیص داده شود با موارد زیر تعریف می‌شود:

 

الگوی فراگیر خود بزرگ بینی

«نیاز به تحسین» و

فقدان همدلی.”

این افراد «مشغول خیالات موفقیت بی حد و حصر» و «قدرت» هستند. آن‌ها بر این باورند که منحصر به فرد هستند و فقط می‌توانند با دیگرانی که به همان اندازه وضعیت بالایی دارند ارتباط داشته باشند. علاوه بر این، آن‌ها برای شاد ماندن نیاز به تحسین بیش از حد دارند، احساس حق طلبی شدید دارند، از دیگران استثمار می‌کنند و اغلب به دیگران حسادت می‌کنند.

 

کین توزی رایج است

به نظر می‌رسد شرح اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک یادآور آن چیزی است که ما از دیکتاتورها می‌شناسیم. نه تنها دیکتاتورها معمولاً “الگوی فراگیر بزرگ بینی” را نشان می‌دهند، بلکه تمایل دارند با کینه توزی رفتار کنند که اغلب در اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک مشاهده می‌شود. به عنوان مثال، در آزمایش‌های روان‌شناختی که اکنون معروف‌اند، محققان دریافتند که افراد نارسی‌سیستیک وخیم به احتمال زیاد تلاش می‌کنند افرادی که کارشان را منفی ارزیابی می‌کنند تنبیه کنند، حتی مواقعی که فرد نارسی‌سیستیک معتقد است که شوک‌های الکتریکی دردناکی را اعمال می‌کنند. پژوهش‌های جدیدتر نشان می‌دهد که پس از ارزیابی منفی، افراد نارسی‌سیستیک حتی نسبت به افرادی که با بازخوردها ارتباطی ندارند، پرخاشگری بیش‌تری نشان می‌دهند. چنین آزمایش‌هایی می‌تواند به ما در درک رفتار تهاجمی ‌دیکتاتورها کمک کند، کسانی که به انتقاد از ارزیابی‌های منفی معروف هستند.

 

با کمال تعجب، نارسی‌سیزم می‌تواند کمک کند رفتار اضطرابی دیکتاتورها را توصیف کنیم. پژوهش‌گران دو شکل نارسی‌سیزم را شناسایی کرده‌اند: نارسی‌سیزم بزرگ منشی و نارسی‌سیزم آسیب‌پذیر. اگرچه نارسی‌سیزم بزرگ منشی با تمام آن چیزی که ممکن است از یک نارسی‌سیزم انتظار داشته باشید مرتبط است (مانند بزرگ منشی و پرخاش‌گری)، نارسی‌سیزم آسیب‌پذیر با «بزرگ‌ منشی ناایمن» همراه است که به نظر می‌رسد حالت دفاعی شدید و احساس بی‌کفایتی ایجاد می‌کند. چنین افرادی اغلب به عنوان افرادی «نگران ، هیجانی، دفاعی، مضطرب، تلخ، پرتنش و شاکی» توصیف می‌شوند.

این مولفه‌ها می‌توانند آن‌قدر شدید باشند که اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک را می‌توان به اشتباه به ‌عنوان اختلال شخصیت مرزی که با سطوح بالایی از اضطراب همراه است، تشخیص داد. شدت تجارب هیجانی ناشی از نارسی‌سیزم در ادغام با خطرات واقعی می‌تواند سطوح قابل توجهی از اضطراب، نگرانی و عدم اطمینان ایجاد کند – تا جایی که ممکن است بر اساس توصیه ستاره شناس واقعاً فکر کند کل پایتخت ‌شان را به وسط جنگل منتقل کند.

 

پیش بینی دیکتاتورهای آینده

با توجه به اینکه اکثریت دیکتاتورها به شدت نارسی‌سیستیک به نظر می‌رسند، آیا می‌توانیم از این واقعیت برای پیش بینی افرادی که احتمالاً دیکتاتور می‌شوند استفاده کنیم؟ یعنی اگر ما افراد برجسته در یک کشور بی ثبات را بشناسیم، آیا می‌توانیم پیش بینی کنیم که کدام یک از این افراد احتمالاً به زور به قدرت رسیده و سعی در متوقف کردن بقیه دارد؟ پاسخ به این سوال دشوار است. اول اینکه همه دیکتاتورها به شیوه ای مشابه یا تحت شرایط مشابه به قدرت نمی‌رسند. برای مثال، هیتلر پس از یک کارزار تبلیغاتی شدید و ارعاب و خشونت فراوان از سوی حزب نازی به قدرت رسید. مائو تسه تونگ پس از خدمت به عنوان یک رهبر نظامی‌موفق در طول یک جنگ داخلی طولانی، دیکتاتور شد. صدام حسین سال‌ها راه خود را از طریق سیستم سیاسی عراق طی کرد تا اینکه توانست راه خود را به به بازوی قدرت پیدا کند. سرانجام، کیم جونگ اون، که بر اساس گزارش‌های موجود، در دوران کودکی بسیار ممتاز و «غربی» بزرگ شده بود نیز ویژگی‌های یک دیکتاتور را به نمایش گذاشت. خمینی هم با وعده ی آب و برق مجانی اتوبوس مجانی معنویت بخشیدن به مردم مردم را فریب و بر باریکه ای قدرت غلبه کرد و خون به پا کرد و ایران را ویران کرد همراه با آخوندهای دیگر همقطارش .

manweay.jpg

علاوه بر این، محققان در مورد اینکه چرا اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک و رفتارهای نارسی‌سیستیکظاهر می‌شوند، مطمئن نیستند. می‌دانیم که اکثر افراد مبتلا به این اختلال مرد هستند ، و محققان حدس می‌زنند که برخی از عوامل ژنتیکی و شیوه های فرزندپروری ممکن است احتمال ابتلا به این اختلال را افزایش دهد. با این حال، برای درک اینکه آیا این عوامل باعث اختلال شخصیت نارسی‌سیستیک می‌شوند، تحقیقات بیش‌تری لازم است.

 

در مجموع، این عوامل پیش بینی اینکه کدام رهبران تمایلات دیکتاتوری را شکل خواهند داد، فوق العاده دشوار می‌کند. ما به سادگی سهم تأثیرات فرهنگی، محیطی یا سیاسی را که ظهور یک دیکتاتور را تسهیل می‌کند، کاملاً درک نمی‌کنیم. با این حال، این بدان معنا نیست که تحقیق در مورد این موضوعات یک تلاش بی ثمر است. با درک بهتر زمینه‌های سیاسی-اجتماعی که به دیکتاتورها اجازه می‌دهد به قدرت دست یابند و آن را حفظ کنند و بررسی بیش‌تر نقش شخصیت، ممکن است روزی بتوانیم پیش از ظهور اقدامات غالباً وحشتناک، رهبری دیکتاتوری را به طور فعال شناسایی و تضعیف کنیم. با انجام این کار، پتانسیل نجات جآن‌های بی‌شماری و توقف موج سال‌ها ستم در بسیاری از کشورها وجود خواهد داشت.

چکار کنیم که از شکلگیری دیکتاتور جلوگیری کنیم؟


آگاهی و خود شناسی برای جلوگیری از شکلگیری دیکتاتور

آگاهی عمومی و بالا بردن سطح آگاهی مردم و جوانان و روشنگری و جلوگیری از تقدس سازی و فردپرستی و  آموزش وپرورش خودشناسی و سبک خود و حقوق خود اینجا اگر من فرد یک جامعه حقوق خود را بخوبی بشناسم یقنا به حقوق دیگران تعرض نمیکنم آزادی بیان و آموزش و پرورش سالم کودکان که آینده ی کشور و جامعه هستند میتوانند اولگویی رهایی از فقید و بندهای مذهبی و خرافاتی و عقبماندگی ذهنی به دلیل وجود مذهبیون میباشد.

چون دیکتاتوریت و حتی خرافات نیز از یک جامعه ی عقب افتاده فرهنگی و فقر فرهنگی رشد میکند و بر مردم سوار میشوند.

در هر جا مردمش آگاه باشد نه دیکتاتور میتواند رشد و شکل بگیرد و نه خرافاتیهای مذهبی میتوانند زیر نام تقدس سازی بر مردم افکار و اندیشهای مردم سوار بشوند.

با تشکر س کرماشانی 

هانا آرنت: نظام های دیکتاتوری در طول حیات خود سه فاز دارند | سه فاز نظام‌های توتالیتاریسم هانا آرِنْت، فیلسوف سیاسی و تاریخ‌نگار آلمانی-آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشتتاریخ تولد: ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶، هانوفر، آلمان فوت: ۴ دسامبر ۱۹۷۵، نیویورک، ایالت نیویورک، آمریکا او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی همچون دموکراسی مستقیم  یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی  حکومت‌های استبدادی است جایگاه تاریخی هانا آرنت؛ از دیگر آثار برجستهٔ هانا آرنت می‌توان به دربارهٔ انقلاب، پرسش‌هایی دربارهٔ اخلاق و حقیقت و دروغ در سیاست اشاره کرد. هانا آرنت نخستین نظریه‌پردازی است که توتالیتاریسم را به عنوان سنخ تازه‌ای از حکومت مطرح می‌سازد. او همچنین از پژوهشگران پیگیر مفهوم امپریالیسم است. آثار آرنت در دفاع از خرد و منزلت آدمی نوشته شده‌است. او همچنین به عنوان الگویی موفق از سوی جنبش زنان مورد ستایش قرار گرفته‌است. آرنت با یکسری از نامدارترین متفکران و روشنفکران هم‌عصر خود در ارتباط و تبادل فکری بود. آرنت با آنکه هیچ‌گاه تلاش نکرد شاگردان و مریدانی بیاید و مکتب فکری تأسیس کند، آموزگاری بزرگ بوده‌است که چشم خوانندگانش را به روی اشکال تازه‌ای از نگریستن به جهان و امور بشری باز می‌کند هانا آرنت، زندگی انسان را تحت تأثیر رویدادهای سیاسی می‌دانست که در کانون همهٔ آن‌ها قدرت سیاسی قرار دارد. از این رو، بررسی قدرت سیاسی، موضوع کانونی پژوهش او را تشکیل می‌دهد. او اندیشمندی مستقل و آزاداندیش و انسان‌گرایی پیگیر بود. مناسبات میان انسان‌ها، دل‌نگرانی همیشگی او بود. بیهوده نبود که می‌گفت: جهان و انسان‌هایی که در آن زندگی می‌کنند یکی نیستند. جهان آن چیزی است که میان انسان‌ها وجود دارد؛ و این جهان است که به باور من، امروز موضوع بزرگ‌ترین نگرانی‌ها و آشکارترین تردیدهاست در این ویدئو سه فاز نظام‌های دیکتاتوری و استبدادی از دیدگاه هانا آرنت فیلسوف سیاسی آلمانی را آماده ی تماشا کردیم . تقدیم می کنیم به حضور گرمتان. و امیدواریم با تماشای این ویدئو ی با مفهوم لحظات بینظیر ی را بگذرانید. برای حمایت از کانال سابسکرایب کنید و به دوستان خود نیز جهت سابسکرایب شر دهید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر