۱۳۹۷ دی ۲۶, چهارشنبه

روان شناسی از تمام نظام‌های علمی موجود قدمت بیشتری دارد. می‎توان ریشه‌های آن‌ را تا سده چهارم و پنجم پیش از میلاد با دانشمندانی چون افلاطون و ارسطو دنبال نمود. ولی به قول هرمن ابینگهوس، روانشناسی پیشینه‌ای دراز اما تاریخچه‌ای کوتاه دارد. یک فیلسوف تحصیل کرده آلمانی بنام رادولف گوسلنیوس، ابداع کننده اصطلاح روان‌ شناسی است.


روان شناسی از تمام نظام‌های علمی موجود قدمت بیشتری دارد. می‎توان ریشه‌های آن‌ را تا سده چهارم و پنجم پیش از میلاد با دانشمندانی چون افلاطون و ارسطو دنبال نمود. ولی به قول هرمن ابینگهوس، روانشناسی پیشینه‌ای دراز اما تاریخچه‌ای کوتاه دارد. یک فیلسوف تحصیل کرده آلمانی بنام رادولف گوسلنیوس، ابداع کننده اصطلاح روان‌ شناسی است. ریشه کلمه روان‌شناسی از کلمه psyche به معنای روان در زبان یونانی است. تا حدود اواخر سده نوزدهم، روان‌شناسی به عنوان شاخه‌ای از علم فلسفه شناخته می‌شد، و هم چنین به عنوان یک کیش در برخی فرهنگ‌ها در نظر گرفته می‌شد که شامل تهاجم افکار و نابودی یگانگی درونی می‌گردید. در سال ۱۸۷۹ شخصی بنام ویلهلم وندت که به پدر روان‌شناسی نیز معروف است، اقدام به تأسیس یک آزمایشگاه در دانشگاه شهر لایپزیک آلمان نمود که تمرکز اصلی آن بروی مطالعات روان ‌شناسی قرار داشت. در سال ۱۸۹۰ ویلیام جیمز در کتاب خود با نام " اصول روان‌شناسی " به بسیاری از پرسشهای مطرح شده در باب بنیادهای روان‌شناسی که تا سالها بعد توسط روان شناسان مطرح گردیده بودند، پاسخ داد.


در همین حال، شخصی بنام زیگموند فروید که تحصیل کرده رشته اعصاب ‌شناسی بوده و آموزش رسمی در خصوص روان‌شناسی ندیده بود، روش روان درمانی را ابداع و مورد استفاده قرار داد که به نام تجزیه و تحلیل روحی شناخته می‌شود. شناخت فروید از ذهن به طور گسترده بر پایه روش‌های تفسیری و درون‌گرایی است. ولی تمرکز خاص آن بر روی حل مشکلات روان‌ پریشی و آسیب‌ شناسی روانی قرار دارد. تئوری ‌های فروید بسیار مشهور گردیدند. دلیل این معروفیت احتمالاً به خاطر درگیر بودن آن با موضوعاتی از قبیل جنسیت و سرکوب به عنوان جوانب عمومی توسعه روان‌شناسی می‌باشد. در آن زمان، این مسائل به صورت عمده به عنوان موضوعات ممنوعه در نظر گرفته می‌شدند، و فروید مبدلی فراهم آورد که بتوان راجع به این مسائل به طور باز در مجامع مبادی آداب بحث و گفتگو نمود. اگرچه در روان ‌شناسی امروزی، تئوری‌های فروید اساسا مورد توجه نیستند ولی کاربرد خاص او در تبدیل روان‌ شناسی به موضوعی بالینی بسیار تاثیرگذار بود.
به عنوان بخشی از عکس ‌العمل نسبت به طبیعت فردی و درون نگر روان‌ شناسی و وابستگی انحصاری آن به جمع آوری مجدد تجارب مبهم و دوردست کودکی، مکتب رفتارگرایی به منزله روش راهنمائی تئوری روان ‌شناسی معروف گردید. روان شناسانی از قبیل جان بی. واتسون، ادوارد تورندیک و بی. اف. اسکینر به عنوان پیشتازان این مکتب بودند. رفتارگرایان اعتقاد داشتند که روان ‌شناسی باید تبدیل به علم رفتار شناسی گردد و نه ذهن. آن ها این نظر را که وضعیت‌های درون ذهنی مانند اعتقادات، تمایلات یا اهداف را می‌توان به صورت علمی مورد تحقیق قرار داد را رد نمودند. در سال ۱۹۱۳ واتسون در نوشتاری با نام " روان ‌شناسی از دیدگاه رفتارگرایان " اظهار داشت که روان‌ شناسی رشته‌ای کاملاً تجربی از علوم طبیعی است، اشکال درون‌ گرایی از اجزای لازم این روش‌ها محسوب نمی‌گردند و این که رفتارگرایان مرزی بین انسان و حیوان صفتی قائل نیستند.
رفتارگرایی در تمامی سال‌ های آغازین سده بیستم به عنوان مدل غالب روان ‌شناسی مطرح بود. دلیل عمده این سرآمد بودن خلق و کاربرد موفق تئوری‌های شرطی شدن به عنوان مدل‌ های علمی رفتار انسان بود. به ‌هرحال، کم کم مشخص شد که علی رغم آن که رفتار گرایی اکتشافات مهمی صورت داده بود، ولی به عنوان یک تئوری راهنمای رفتار انسان ناکارآمد به‌نظر می‌رسید. بازبینی کتاب " رفتار کلامی " اثر اسکینر توسط نوام چامسکی، با هدف توضیحفرآیند اکتساب زبان در یک چهار چوب رفتارگرایی، به ‌عنوان یکی از عوامل اصلی ختم کننده دوران رفتارگرایی به ‌شمار می‌آید.
چامسکی اثبات نمود که زبان را نمی‌توان به‌ صورت انحصاری از طریق شرطی شدن آموخت، زیرا مردم قادرند جملاتی بی همتا در ساختار و معنا را بیان کنند که به تنهایی از طریق تجارب روزمره زندگی قابل تولید نیستند. این مباحث مؤید آن است که فرآیندهای درونی ذهن که رفتارگرایان آن‌ها را تحت عنوان توهم رد می‌کردند، واقعا وجود دارند. به همین شکل، کار آلبرت باندورا نشان داد که کودکان قادرند یادگیری از طریق مشاهدات اجتماعی را بدون تغییر در رفتار علنی بیاموزند و بنابراین بیشتر بر روی بازنمائی‌ های درونی حساب باز نمایند.
روان‌ شناسی بشر دوستانه در سال ۱۹۵۰ به وجود آمد و به‌عنوان عکس ‌العملی نسبت به مثبت‌گرایان و تحقیقات علمی ذهن به کار خود ادامه داد. تأکید این روان ‌شناسی بر نظریه پدیدار شناختی تجارب انسانی بوده و در جستجوی فهم ابنا بشر و رفتار آنها از طریق انجام تحقیقات کیفی بر آمد. ریشه‌های تفکرات بشر دوستانه دراگزستانسیالیست‌ها و فلسفه پدیدار شناختی بوده و بسیاری از روان شناسان بشری روش علمی را کاملا رد نموده و اعتقاد داشتند که سعی در تبدیل تجارب انسان به واحدهای اندازه‌گیری باعث تخلیه کلیه معانی و ارتباطات او به‌ عنوان موجودی زنده خواهد گشت.
برخی دیگر از تئوریسین ‌های این مکتب فکری عبارتند از: آبراهام مازلو مبتکر سلسله نیازهای انسانی، کارل راجرزمبتکر درمان مشتری مداری و فیتز پرلز مبتکر و بسط دهنده درمان گشتالت.
ظهور فناوری رایانه ‌ای نیز به پیشرفت استعاره عملکرد ذهنی به پردازش اطلاعات کمک نمود. این فناوری به ‌همراه تحقیقات علمی در زمینه مطالعه ذهن و همچنین اعتقاد به وضعیت داخلی ذهن به پیدایش شناخت ‌گرایی به‌عنوان مدل برجسته ذهن کمک نمود. ارتباطات بین مغز و عملکرد دستگاه عصبی نیز متداول گردید. دلیل این رایج شدن قسمتی به آزمایش‌های افرادی مانند چارلز شرینگتون و دونالد هب و قسمتی به مطالعات دانشمندان در خصوصجراحت مغزی برمی گشت. با توسعه فناوری‌های اندازه‌گیری عملکرد مغز، روان ‌شناسی اعصاب و علوم مربوط به اعصاب بخش‌ های فعال در روان‌ شناسی امروزی گردیدند.
با درگیری علوم دیگر از جمله فلسفه، دانش رایانه و علوم مربوط به اعصاب، چتری از علوم شناخت‌گرا به‌عنوان ابزار تمرکز تلاش‌ها در مسیری سازنده تشکیل گردید.
به‌هرحال، بسیاری از روان شناسان از آنچه به‌عنوان مدل ‌های مکانیکی ذهن انسان و طبیعت او مطرح بود، دل خوشی نداشتند. در حلقه کامل افراد این دست، می‌توان به روان‌شناسی تبدیل شخصیت و روان‌ شناسی تحلیلی کارل یونگاشاره نمود که در طلب برگشت روان ‌شناسی به ریشه‌های روحانی خود بودند. دیگران مانند سرگئی موسکویکی وگرهارد داوین اعتقاد داشتند که رفتار و فکر در ذات خود الزاما با هم تعامل داشته و در جستجوی قالب گذاری روان ‌شناسی در قالب وسیع تر مطالعات علوم اجتماعی بودند که این علوم نیز در ارتباط مستقیم با مفهوم اجتماعی تجربه و رفتار هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر