۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

٥ دروغی که نباید درباره خودتان باور کنید


٥ دروغی که نباید درباره خودتان باور کنید
همه‌ی ما از کودکی و در هنگام رشد از طرف والدین، معلمان و اطرافیان در خانه، مدرسه و جامعه مورد انواع داوری‌ها و قضاوت‌ها قرار می‌گیریم. هرقدر که محیط رشد یا تحصیل ما استانداردهای تربیتی و آموزشی پایین‌تری داشته باشد، این داوری‌ها منفی‌تر و مخرب‌تر هستند. چون ذهن ما در کودکی بسیار تأثیرپذیر است، به مرور این باورهای منفی و محدودکننده را می‌پذیرد و تصویری متناسب با آنها از ما می‌سازد. تصویری که بدین ترتیب از ما در ذهن‌مان ساخته می‌شود تعیین‌کننده‌ی میزان موفقیت ما در طول زندگی است. آگاهی از باورهای منفی و محدودکننده، اولین قدم برای جایگزینی آنها با باورهای مثبت و دستیابی به موفقیت است. در این مقاله به ۵ باور منفی که ممکن است در مورد خودتان پذیرفته باشید، می‌پردازیم.

۱. من خوب و دوست‌داشتنی نیستم

این باورِ ارزشی در مورد خودتان بسیاری از جوانب زندگی شما را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اگر در عمق وجودتان بر این باور باشید که آدم خوب و ارزشمندی نیستید، عزت‌نفس ضعیفی خواهید داشت. عزت‌نفس به این معناست که ما خود را آدم خوب و ارزشمندی بدانیم و با وجود تمام کاستی‌ها و نقاط ضعف‌مان، خود را دوست داشته باشیم. اگر داوری‌های منفی عزت‌نفس ما را خدشه‌دار کرده باشد، نمی‌توانیم خود را بپذیریم و دوست داشته باشیم. بی‌ارزش دانستن خود باعث می‌شود که خود را آدم بی‌لیاقتی بدانیم و بدین‌ترتیب خود را از دست‌یابی به بسیاری از موفقیت‌ها و دستاوردها محروم می‌کنیم. حتی ممکن است برای تأیید بی‌ارزشی خود فرصت‌ها و امکانات بسیاری را به عمد از دست بدهیم.
 
یکی از روش‌های بروز احساس بی‌ارزشی، خودتخریبی است. در این صورت ما به بزرگترین دشمن خود تبدیل می‌شویم و به شیوه‌های مختلف به خود لطمه می‌زنیم. ممکن است با افرادی دوست شویم که کل زندگی ما را به نابودی بکشانند، ممکن است به اعتیاد روی بیاوریم، فرصت یادگیری و آموزش را به بطالت بگذرانیم یا با فردی که هیچ تناسبی با ما ندارد ازدواج کنیم. همه‌ی این رفتارهای خودتخریب‌گرانه نشان از آن دارد که خودمان را دوست نداریم و خود را لایق و شایسته‌ی چیزهای خوب نمی‌دانیم.
 
دوست داشتن و پذیرفتن خویش، به دلیل نیاز ندارد. ما به عنوان یک انسان فی‌نفسه ارزشمند و خوب هستیم و باید خود را دوست داشته باشیم. تنها، کسی که خود را دوست دارد می‌تواند دیگران را دوست داشته باشد.
۲. من باهوش و بااستعداد نیستم

این باور به‌ویژه در مدرسه شکل می‌گیرد. در مدرسه هوش و توانایی شما فقط با معیار نمره‌ سنجیده می‌شود. نمره‌های درسی ممکن است تا حدودی بیانگر میزان هوش منطقی-ریاضی شما باشد، اما قادر به سنجش انواع دیگر هوش و استعداد از جمله هوش عاطفی، هوش تجسمی، هوش فضایی، هوش حرکتی، هوش بین‌فردی، هوش درون‌فردی و غیره نیست. بنابراین نمرات مدرسه و دانشگاه هیچ‌گاه معیار درستی برای داوری در مورد هوش و استعدادتان نیست. همه ما دارای ترکیب منحصربه‌فردی از هوش و استعداد هستیم.
دکتر کَلوین تیلر استاد دانشگاه یوتا و یکی از پیشگامان بزرگ در آموزش افراد تیزهوش و بااستعداد، در تحقیقات خود به موارد شگفت‌انگیزی دست‌ یافت. او دریافت که تمام کودکان تیزهوش و خلاق‌اند؛ برخی در سخنوری خلاق‌اند، بعضی در حرکات بدنی، بعضی دیگر در نقاشی یا نویسندگی و عده‌ای در شیوه‌ی برقراری ارتباط با دیگران، یا در سبک سازمان‌دهی. این استعدادها در اثر باورهای منفی و محدودکننده‌ای که از محیط و مدرسه دریافت می‌کنیم، سرکوب می‌شود و فرصت شکوفایی پیدا نمی‌کند. به همین دلیل تحقیقات دکتر تیلور نشان داد که فقط ۲ درصد از افراد بالای ۲۵ سال می‌توانند استعداد ذاتی دوران کودکی خود را شکوفا کنند.
 
ادگار دبلیو.ورک می‌گوید: «فاجعه‌ی‌ زندگی هر کس، محدود بودن به یک استعداد نیست، بلکه ناتوانی در استفاده از همان یک استعداد است.»
 
بنابراین از خودتان بپرسید که هوش و استعداد ذاتی من چیست؟ چه باورهایی باعث سرکوبی آنها شده است و چطور می‌توانم با استفاده از استعدادهای ذاتی‌ام به موفقیت و خودشکوفایی برسم؟
۳. من نمی‌توانم

چطور به این نتیجه ‌رسیدید که نمی‌توانید کاری را انجام دهید؟ چون بار اول شکست خوردید؟ آیا کسی را سراغ دارید که در همان تلاش اول به دستاورد بزرگی رسیده باشد؟ اگر چیزی در تلاش اول به‌دست بیاید، مطمئن باشید که دستاورد مهمی نیست.
 
البرت هوبارد می‌گوید: «بزرگ‌ترین اشتباهی که آدم می‌تواند مرتکب شود این است که از اشتباه کردن بهراسد.»
 
تمام دستاورهای مهم با بارها شکست، آزمون و خطا و اصلاح مسیر به‌دست آمده‌اند. حتی بعد از چند بار تلاش هم نمی‌توان به این نتیجه رسید که «من نمی‌توانم.» اگر نتوانسته‌اید به هدفی برسید باید ببینید که چه مشکلی وجود داشته است؛ کجا دچار اشتباه شدید و چه کارهایی باید انجام می‌دادید و ندادید.
 
بانکر هانت می‌گوید: «موفقیت ساده‌ است؛ اول بدانید که دقیقاً چه می‌خواهید، آنگاه تصمیم بگیرید که برای رسیدن به آرزوهایتان بهای آن را بپردازید و سپس وارد عمل شوید.»
همیشه باید از خود بپرسید «چگونه می‌توانم انجامش دهم؟» اگر در انجام دادن و موفق شدن اصرار کنید و مداومت به خرج دهید حتما موفق خواهید شد. فقط باید تصمیم قاطع بگیرید که به هدف برسید و تمام توجه خود را بر آن متمرکز کنید و کوتاه نیایید؛ در این صورت مطمئنا به هدف خواهید رسید. اگر هم شکست بخورید، رشد کرده‌اید و آدم قوی‌تری شده‌اید که خود زمینه‌ی دستیابی به اهداف و موفقیت‌های دیگر را برای شما فراهم می‌کند.
۴. من شانس ندارم

این باور یکی از بزرگ‌ترین موانعِ دستیابی به موفقیت است. کسی که فکر می‌کند موفقیت شانسی و تصادفی به‌دست می‌آید، خود را از تمام شانس‌ها و فرصت‌ها محروم می‌کند. این باور مانع تلاش می‌شود و ما را به تنبلی و منفعل بودن وامی‌دارد. لوئی پاستور جمله‌ی جالبی دارد. او می‌گوید: «شانس فقط به سراغ ذهن‌های آماده می‌آید.»
 
این یعنی شما باید در موقعیت تشخیص شانس و فرصت قرار بگیرید. باید هدف مشخصی داشته و برای رسیدن به آن مصصم باشید. راه‌های ممکن را بررسی کرده باشید و با تمام وجود روی رسیدن به هدف تمرکز کنید. در این صورت شما خوش‌شانس‌تر از قبل خواهید بود. قطعا در یک رود بزرگ شانس بیشتری برای یک صید خوب دارید تا در یک جوی کوچک. پس باید از محدوده‌ی راحتی خود خارج شوید، جسارت به خرج دهید و دست به اقدام بزنید. در این صورت شانس خود را افزایش خواهید داد.
 
ناپلئون هیل می‌گوید: «وقتی درهای ذهن خود را به روی افکار منفی می‌بندید، درهای فرصت به روی شما گشوده می‌شوند.»
۵. من تنبل هستم

اگر انجام کاری که هیچ علاقه‌ای به آن ندارید برای شما سخت است و در مورد آن تنبلی می‌کنید، دلیل بر آن نمی‌شود که در تمام زمینه‌ها تنبل هستید. من در مواردی آدم تنبل و راحت‌طلبی هستم، با این‌ حال ممکن است ساعت‌ها به‌طور مداوم مطالعه یا فکر کنم و مطلب بنویسم. آیا این نشانه‌ی تنبلی است؟ یا با تنبلی در تضاد است؟ پس من در انجام کاری که به آن علاقه دارم نه تنها بسیار مشتاق و پرانرژی هستم و انجام آنها خسته‌ام نمی‌کند، بلکه انجام ندادن این کارها برایم سخت و زجرآور است.
 
ناپلئون هیل می‌گوید: «آدم تنبل یا بیمار است یا کار مورد علاقه خود را پیدا نکرده است.»
 
بیشتر اوقات تنبلی ما ناشی از علت دوم است. یعنی یا کار مورد علاقه خود را پیدا نکرده‌ایم یا آن را پیدا کرده‌ایم ولی کاری را انجام می‌دهیم که به آن علاقه نداریم. من با انجام کاری که به آن علاقه و اشتیاق نداشته باشم هم خودم را زجر می‌دهم و هم به خاطر دل ندادن به ‌کار، کیفیت کارم مناسب نخواهد بود. اما در مورد کاری که برای انجامش مشتاقم، کاملاً برعکس است؛ هم خودم لذت می‌برم و هم به خاطر تمرکز و اشتیاقم خدمتی باکیفیت و عالی را به دیگران ارائه خواهم داد.
 
شاید شما برخی از این دروغ‌ها را در مورد خودتان پذیرفته‌اید. اگر چنین است باید آنها را با باورهای مثبت و قدرتمند جایگزین کنید. باورهای محدودکننده زمان درازی در وجود ما ریشه کرده‌اند، بنابراین جایگزینی آنها با باورهای مثبت نیز زمان‌بر خواهد بود و به تمرین، جدیت و مداومت نیاز دارد. وقتی که باورهای جدید در ذهن‌تان تثبیت شوند، خود به خود در مسیر موفقیت و تحقق رؤیاهایتان قرار خواهید گرفت و از دستاورهای خود شگفت‌زده خواهید شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر