گرگ درون انسانها: تخریبگری یا رامشگری؟ زندهیاد فریدون مشیری شعر مشهوری به نام گرگ دارد که مضمون اصلی آن نبرد انسان با تمایلات حیوانی و خشن در درون خود است. نخست، شعر را با هم بخوانیم:
چنین مضامینی در ادبیات کلاسیک و صوفیانه ایران نیز فراوان به چشم میخورد: مبارزه انسان با نفس خود.
این مبارزه در جهت رهایی انسان از خوی حیوانیاش، خشم و شهوت، است.
این بازی یک برنده و یک بازنده خواهد داشت و امید است که آدمی بر نفس پیروز شود.
چنین نگاهی بیشتر نشانه تصوف زاهدانه در فرهنگ ماست که رفته رفته با ظهور تصوف عاشقانه کمرنگ شد.
حتی در اشعار سعدی که یکی از نمونههای برجسته تصوف عاشقانه شمرده می شود نیز باز شاهد چنین اشعاری هستیم:
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد، … همه عمر زنده باشی به روان آدمیت.
یعنی ردپای تلاش در جهت نابودی درندهخویی انسان در تصوف عاشقانه سعدی نیز یافت میشود.
آیا راه رهایی ما گرفتن جان گرگ درونمان است؟
آیا اصلاً گرفتن جان این گرگ امکانپذیر است؟
در کتاب “من به روایت من” در خصوص پیامدهای سرکوبگری و بهعمل آوری احساسات و پیامدهای آن توضیح دادم:
راه حل نه در ارضای افسار گسیخته خشم و شهوت حیوانی است و نه در سرکوبی و مرگ آن که امکانناپذیر است، بلکه خلاص نسبی آدمی در تقویت فرایند خودآگاهی همراه با انضباط است. به رسمیت شناختن غرایز و هیجانات همراه با آن، و مهار خودآگاهانهشان راهی انسانیتر و متمدنانهتر از سرکوبی و خشونت نسبت به غرایز است.
بنابراین اگر بخواهیم تصویر درستی از شعر گرگ ارائه دهیم بهتر است:
به جای: هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته میشود انسان پاک، بگوییم: هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته میرود از شور و حال.
به جای: هرکه با گرگش مدارا میکند، خلق و خوی گرگ پیدا میکند، بگوییم: هرکه با گرگش مدارا میکند، خلق و خوی گرگ را رام میکند.
به جای: درجوانی جان گرگت را بگیر، وای اگر این گرگ گردد با تو پیر، بگوییم: درجوانی جان گرگت را نگیر، تا شود این گرگ رامت همچو پیل.
به جای: این که انسان هست اینسان دردمند، گرگها فرمانروایی میکنند، بگوییم : اینکه انسان هست اینسان دردمند، دان که گرگش از رمق افتاده است.
برمبنای شواهد پژوهشی شکی نیست که افسردگی نتیجه خشونت معطوف به درون است، یعنی سرکوبی گرگ و خفه کردن انرژی مخرب آن که به تخریب درون میانجامد، و روزی سرانجام رو به سوی خشونت بیرونی خواهد کرد.
در مجموع بهجای اینکه جان گرگ خود را بگیرید و در ورطه افسردگی بیفتید، گرگ خود را خوب بشناسید و انرژی آن را در مسیر سازندگی هدایت کنید.
هنر آدمی نه در کشتن گرگ خود، بلکه در شناخت و صمیمیت و رام کردن گرگ خود متجلی میشود.
جالب اینجاست که توتم گرگ نمادی از وفاداری و قدرت است. گرگ در واقع حیوانی اجتماعی است. گرگ استاد زبان بدن است. گرگها با حرکات بدن، چشم، و اصوات پیچیده خود را به یکدیگر میشناسانند و مینمایانند. گرگ نماد وفاداری، حیلهگری، سخاوت، هوش، دوستی، و درندگی است.
ناتوانی خود در شناخت و مهار و هدایت گرگ را با تلاش بیحاصل برای نابودی گرگ نپوشانیم.
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد، همه عمر فسرده باشی به مثال خاک بیبر.
اما اگر این درنده خویی زطبیعتت بگردد، همه عمر زنده باشی به روان آدمیت.
اگر این درندهخویی نه کشته، بلکه به دوندهخویی و شور دوستی دگردیسی یابد، آنگاه است که آدمی آدمتر میشود.
دیالوگ و انسجام گرگ و آهویِ درون تلاشی بس سازندهتر و انسانیتر از تلاش برای نابودی گرگ است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر