۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه

فیلسوف ها، نمایش نامه نویس ها، متخصصین الهیات برای قرن ها با یک سوال گلاویز بوده اند : چه چیزی باعث می شود انسان ها اعمال


 

فیلسوف ها، نمایش نامه نویس ها، متخصصین الهیات برای قرن ها با یک سوال گلاویز بوده اند : چه چیزی باعث می شود انسان ها اعمال غلط انجام دهند؟ جالب اینکه ، من این سوال را زمانی که بچه بودم پرسیدم. زمانی که یک بچه در حال رشد در برونکس جنوبی ، در قسمت پایین شهر ، در نیویورک بوده ام، دور من را آدم های جنایت کار گرفته بود، مانند بسیاری از کودکان که در پایین شهر بزرگ می شوند. و من یک دوستی داشتم که واقعا بچه خوبی بود، که او تجربه سناریو دکتر جکیل-آقای هاید، لوییس استیونسون را داشت. اینگونه است، آنها مواد مخدر مصرف می کنند، جرم مرتکب می شوند و به دردسر می افتند و به زندان می روند. تعدادی از آنها کشته می شوند، و تعدادی از آنها همین سرنوشت را بدون مواد مخدر خواهنم داشت. 


لذا من زمانی که داستانهای رابرت لویس استینسون را می خواندم، برای من افسانه و قصه نبود. تنها سوال این بود که چه چیزی باعث قدرت دهی به آنها می شود ؟ و از آن مهمتر، این خط و مرز بین خوبی و بدی، که آدم های خوشبخت دوست دارند فکر کنند این خط ثابت و غیر قابل گذر است، در حالی که آنها در بخش خوب ها ایستاده اند، و دیگران در طرف بدها، من می دانستم که این خط قابل جا به جا شدن است، و همینطور قابل گذر کردن. افراد نیکو کار نیز می توانند گمراه شده و این مرز را رد کنند، و تحت شرایطی محیطی خوب و گاهی کمیاب، بچه های بد نیز می توانند با کمک ، بهسازی و بازپروری ، دوباره بهبودی یابند. 

این پایه و اساس تمام دانش های اجتماعی است، پایه و اساس مذهب و پایه و اساس جنگ. روانشاسان اجتماعی چون من جلو می آیند و می گویند، بله انسان ها بازیگرانی بر روی صحنه هستند، ولی شما باید از شرایط رخ دادن اتفاقات مطلع باشید. چه هزینه ای برای بازگران و شخصیت ها پرداخت می شود، لباس طراحی شده آنها چیست ؟ آیا یک کارگردان بر روی صحنه حضور دارد ؟ و خوب ما علاقه مند هستیم بر روی مطالبی مانند اینکه چه عوامل خارجی بر روی شخص اثر گذاشته است؛ مانند بشکه بد(محل نگه داری بد)؟ا و دانشمندان علوم اجتماعی اینجا متوقف می شوند و نکته اصلی را از دست می دهند که این همان نکته ای است که من زمانی که شاهد و متخصص زندان ابوغریب شدم، کشفش کردم. قدرت در سیستم و نظام. نظام و سیستم شرایط و محیطی را به وجود می آورند که در ان اشخاص فاسد و خراب می شوند؛ و این سیستم نظام حقوقی، سیاسی ، اقتصادی و پیش زمینه فرهنگی است. و اینجا جایی است که قدرت بشکه بد (محیط فاسد ) را می سازد. 

لذا در کتاب جدید من با عنوان اثر شیطان که اخیرا چاپ شده است، درباره این است که چگونه باید بدانیم که افراد خوب به افرادی بد و شریر تبدیل می شوند؟ و این کتاب دربرگیرنده بسیاری از جزییات درباره چیزهایی است که امروز من قصد صحبت درباره آنها را دارم. لذا کتاب دکتر(ز) ، با نام اثر شیطان، بر روی علمکرد شریرانه تمرکز کرده است، و واقعا یک تجلیل از مغز انسان است که توانایی بی انتهایی دارد که ما را تبدیل به یک انسان شریر یا یک انسان مهربان کند. لاقید یا بسیار مقید، سازنده یا ویرانگر، و می تواند برخی از ما را تبدیل به انسان های تبه کاری کند. و خبر خوب اینکه من قصد دارم به این نیز بپردازم که در انتها ممکن است برخی از ما تبدیل به انسان های قهرمان نیز بشویم. این یک کارتون(کاریکاتور) بسیار زیبا در مجله نیویورکر است، که واقعا در آن به جمع بندی تمام صحبت های من می پردازد: من نه یک پلیس بد و نه یک پلیس خوب هستم؛جروم، مانند خودت، من یک ترکیب پیچیده از ویژگی های مثبت و منفی شخصیتی هستم که بسته به موقعیت ؛ این خصوصیات ممکن است پدیدار شود یا نشود! خنده حضار 

لذا میلگرم از 40 روانشناس پرسید، چند درصد از شهروندان آمریکا ممکن است تا آخر (450ولت) بروند؟ آنها گفتند تنها یک درصد، چرا که این یک رفتار سادیسمی است، و ما می دانیم که روانشناسی تنها یک درصد از آمریکایی ها را سادیسمی می داند. خوب، ما اینجا نتایج را داریم، و آنها نمی توانند بیشتر از این اشتباه کنند، دو سوم از شرکت کنندگان تا 450 ولت رفته اند. این فقط یک تحقیق است. میلگرم 16 تحقیق انجام داد، و اینجا را ببید، در تحقیق شانزدهم، زمانی که می بیند یک نفر مانند شما تا آخر خط می رود، نود درصد از افراد نیز تا آخر خط می روند، در تحقیق پنجم، اگر کسی سرپیچی کند، نود درصد نیز سرپیچی می کنند. در مورد زنان چه ؟ تحقیق شماره 13، هیچ فرقی با مردان ندارند. لذا میلگرم مشغول کمیت بندی رغبت شیطانی افراد برای فرمانبرداری چشم بسته از حکومت است، تا به 450 ولت برسند. و این مانند سرشماری طبیعیت انسان ها است. مانند سرشماری احساسی است که شما می توانید در تمام افراد به وجود بیاورید که آنها کاملا از اکثریت پیروی کنند. 

و دوم ، ما می دانیم که هیچ تفاوتی بین پسرهایی که تبدیل به زندانبان و پسرهایی که تبدیل به زندانی می شدند نیست. پسری که قرار بود زندانی شود، ما به او گفتیم: در خوابگاه منتظر بمان، تحقیق روز یکشنبه آغاز می شود، ما به او نگفتیم که پلیس قرار است که بیاید و یک بازداشت واقعی انجام دهد. مرد در ویدیو: ماشین پلیس جلو متوقف می شود، و پلیس از درب جلو خارج می شود، درب می زند و می گوید که او به دنبال من است. خوب ، در اینجا، آنها مرا به درب خارج هدایت می کنند، آنها دست مرا مقابل ماشین قرار می دهند، این ماشین پلیس واقعی بود و آنها نیز پلیس واقعی بودند. و همسایه های واقعی در خیابان که نمی دانستند این یک آزمایش است. و دوربین بود و همسایه ها نیز در اطراف بودند. آنها مرا در ماشین گذاشتند، و آنگاه مرا در اطرف پالو آلتو گرداندند. آنها مرا به ایستگاه پلیس بردند، در زیر زمین ایستگاه پلیس، و آنگاه مرا در یک سلول قرار دادند. من نفر اولی بودم که بازداشت شده بودم، لذا مرا در یک سلول قرار دادند، که دقیقا مانند یک اتاق با یک درب میله ای بود. شما ممکن است بگویید این یک زندان واقعی نیست، آنها مرا در اینجا زندانی کردند ، در این لباس کوچک و مایه شرمساری. آنها این آزمایش را خیلی جدی گرفته بودند. 

آیا این تغییری ایجاد می کند اگر که این جنگجویانی که به جنگ می روند، ظهار خود را عوض کنند ؟ آیا نتیجه را عوض می کند ؟ آیا این تغییری در نحوه برخورد آنها با قربانی ها وجود می آورد اگر که آنها ناشناس باشند؟ ما می دانیم در برخی از فرهنگ ها ، زمانی که آنها به جنگ می رند، آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند. در برخی از فرهنگ ها، آنها خودشان را به شکل (فرمانروای پرواز) نقاشی می کنند. در برخی دیگر آنها ماسک می پوشند. در بسیاری، سربازان در لباس های یکدست ناشناس می شوند. لذا، این دانشمند مردم شناست، جان واستون ، دریافت که 23 فرهنگ مختلف دو نوع اطلاعات مختلف دارند. آیا آنها ظاهر خود را عوض می کنند ؟ پانزده تا . آیا آنها می کشند، شکنجه می کنند ، مثله می کنند؟ سیزده تا. اگر آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند تنها یک هشتم آنها، شکنجه می کنند و یا مثله می کنند. کلید این معما در ناحیه قرمز رنگ است. اگر آنها ظاهر خود را عوض می کنند، دوازده تا از سیزده تا، یعنی نود درصد، می کشند و شکنجه می کنند و یا مثله می کنند. و این قدرت ناشناس بودن است. 

و اکنون ایده و تصور آنها از قهرمانی تبدیل به این می شود که افراد عادی هستند که اعمال قهرمانی انجام می دهند. این مکمل نظریه (هانا آرنت) به نام یک شیطان معمولی است. قهرمان های معمولی و سنتی ما معمولا اشتباه می کنند، چرا که آنها استثنا هستند. آنها تمام زندگی خود را حول این نکته متمرکز کرده اند که و این علت این است که ما اسم آنها را می دانیم. و قهرمان بچه های ما نیز نقش مدل و نمونه را برای آنها بازی می کنند، چرا که آنها یک توان و هوش فوق طبیعی دارند. ما می خواهیم بچه های ما بدانند که اکثر این قهرمان ها ، آدم هایی هر روزه هستند، و اعمال قهرمانانه چیز غیر عادی است، این جو داربی است. او یکی از کسانی بود که این سو استفاده هایی را که دیدید متوقف کرد، چون تا این تصاویر را دید، او آنها را به دفتر بازرسی کل فرستاد. او یک کارمند شخصی سطح پایین بود که اینها را متوقف کرد، آیا او یک قرمان بود ؟ نه. آنها مجبور شدند تا او را مخفی کنند، به دلیل اینکه برخی می خواستند او را بکشند، وبعد مجبور شدند زن و مادرش را مخفی کنند. برای سه سال آنها مخفی زندگی می کردند. 

کلید قهرمان بودن دو نکته است ، نکته اول: زمانی که بقیه منفعل و خاموش هستند، شما باید وارد عمل شوید. نکته دوم: شما باید بر اساس منافع عمل کنید ، نه بر اساس منافع شخصی و هوای نفسانی خود. و مایلم اینجا سخنانم را خاتمه بدهم با داستانی که بسیاری از شما آنرا می دانید، درباره ولسی آتوری ، قهرمان مترو نیویورک. مرد 50 ساله آمریکایی-آفریقایی که کارگر ساختمان بود. او بر روی خط مترو نیویورک ایستاد، یک مرد سفید پوست بر روی ریل فتاده بود. قطار مترو داشت می آمد، و 75 مسافر داشت. می دانید ؟ آنها یخ زده بودند. او دلیل خوبی داشت که خودش را قاطی این موضوع نکند، او سیاه پوست بود، و آن مرد سفید پوست، و او دو بچه کوچک داشت. در عوض منفعل بودن ، او بچه هایش را به آدمی غریبه داد، بر روی ریل مترو پرید، و مرد را بین دو ریل راه آهن گذاشت. و بر روی او خودش را انداخت و خوابید ، تا قطار مترو از روی او رد شود. آن مرد و آقای ولسی ، بیشتر بیست و نیم اینچ ارتفاع داشتند، ارتفاع قطار از سطح زمین ، بیست و یک اینچ بود. نیم اینج می توانست سر او را از بدن جدا کند. و او گفت، من کاری کردم که هر کسی ممکن بود انجام بدهد، کار بزرگی نبود که روی ریل بپری. 

و نکته اخلاقی بسیار مهم این بود:( من کاری کردم که هر کسی باید انجامش می داد). و خوب ، یک روز شما در یک موقعیت جدید خواهید بود، مسیرشماره یک را انتخاب کنید، شما می خواهید به یک شریر ابدی تبدیل شوید. شرارت ، به معنای این خواهد بود که شما آرتور اندرسون خواهید بود، شما قرار است که تقلب کنید، شما قرار است اجازه بدهید که گردنکلفتی صورت گیرد. مسیر شماره دو: شما قرار است به فردی تبدیل شوید که منفعل بودن شریرانه ، احساس گناه می کند. مسیر شماره سه: شما به یک قهرمان تبدیل خواهید شد. نکته اینجاست که آیا ما حاضر هستیم که مسیر خود را برای بزرگداشت قهرمان های معمولی انتخاب کنیم، و منتظر شویم که موقعیت درستش پیش آید ، تا تفکر و تخیل قهرمانانه را عملی کنیم ؟ چرا که این فقط ممکن است یک بار در زندگی شما پیش آید، و اگر شما آنرا رد کنید، همیشه این را خواهید دانست، من می توانستم یک قهرمان بشوم، و من آنرا پس زدم. لذا نکته اینجاست که اول فکرکنید و بعد آنرا عملی کنید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر