فیلسوف ها، نمایش نامه نویس ها، متخصصین الهیات برای قرن ها با یک سوال گلاویز بوده اند : چه چیزی باعث می شود انسان ها اعمال غلط انجام دهند؟ جالب اینکه ، من این سوال را زمانی که بچه بودم پرسیدم. زمانی که یک بچه در حال رشد در برونکس جنوبی ، در قسمت پایین شهر ، در نیویورک بوده ام، دور من را آدم های جنایت کار گرفته بود، مانند بسیاری از کودکان که در پایین شهر بزرگ می شوند. و من یک دوستی داشتم که واقعا بچه خوبی بود، که او تجربه سناریو دکتر جکیل-آقای هاید، لوییس استیونسون را داشت. اینگونه است، آنها مواد مخدر مصرف می کنند، جرم مرتکب می شوند و به دردسر می افتند و به زندان می روند. تعدادی از آنها کشته می شوند، و تعدادی از آنها همین سرنوشت را بدون مواد مخدر خواهنم داشت.
لذا من زمانی که داستانهای رابرت لویس استینسون را می خواندم، برای من افسانه و قصه نبود. تنها سوال این بود که چه چیزی باعث قدرت دهی به آنها می شود ؟ و از آن مهمتر، این خط و مرز بین خوبی و بدی، که آدم های خوشبخت دوست دارند فکر کنند این خط ثابت و غیر قابل گذر است، در حالی که آنها در بخش خوب ها ایستاده اند، و دیگران در طرف بدها، من می دانستم که این خط قابل جا به جا شدن است، و همینطور قابل گذر کردن. افراد نیکو کار نیز می توانند گمراه شده و این مرز را رد کنند، و تحت شرایطی محیطی خوب و گاهی کمیاب، بچه های بد نیز می توانند با کمک ، بهسازی و بازپروری ، دوباره بهبودی یابند.
لذا من می خواهم با این تصویر وهم انگیز و زیبا از هنرمند هلندی ام.سی. اسچر آغاز کنم. اگر شما به آن نگاه کنید و به قسمت سفید آن خیره شوید، اگر شما نگاه کنید، یک دنیای پر از فرشته خواهید دید. اما اجازه بدهید که کمی دقیق تر نگاه کنیم، و آینچنین که می بینیم، چیزی که مشخص می شود، تعدادی دیو است، شیطان های دنیا. که به ما چند چیز می گویند.
یک-دنیا این است، بوده ، و همیشه با خوبی و بدی پر خواهد شد، چراکه نیکوکاری و ستمکاری ، روشنی و تاریکی در شرایط انسانی هستند. این به من چیز دیگری نیز می گوید،اگر شما به یاد بیاورید، فرشته مورد علاقه خدا، شیطان بوده است. و به نظر می رسد که شیطان، لوسیفر، معنای روشنایی می دهد. و همچنین در برخی از کتب مقدس به معنای ستاره صبحگاهی است. و ظاهرا او از خدا پیروی نکرده است، و این نهایت سرپیچی از قدرت پروردگار است. و زمانی که او این سرپیچی را انجام داد، میکاییل و فرشته اعظم برای بیرون کردن او از بهشت به همراه دیگر فرشته ها رفتند. و فرشته شیطان ،بعد از سقوط در جهنم تبدیل به شیطان شد، تبدیل به شیطان شد و نیروی شیطانی در دنیا آغاز شد.
ظاهرا این خدا بوده که جهنم را آفریده تا در آن شیطان نگه داری شود. به هر حال، او گویا کار خوبی را انجام نداده که او را آنجا نگه داشته است. لذا، این قوس دگرگونی در کیهان که فرشته محبوب خدا به شیطان تبدیل شد، برای من، یک سری مفهوم تعریف می کند تا بفهمیم که انسانی که از یک فرد نیکوکار و عادی به افرادی شریر برای همیشه تبدیل می شوند.
لذا فرشته شیطان اثر گذار بوده است، هرچند که بر روی بدی ها تمرکز کرده است، بدی هایی که مردم می توانند تبدیل شود، نه به بدی که افراد هستند، این مرا به این تعریف روانشناسی رهنمون کرده است که شیطان تمرین قدرت است. و این کلیدی است، این درباره قدرت است. که به صورت عمدی به روان افراد آسیب می رساند، برای آسیب به اشخاص به صورت روانی، برای نابودسازی اخلاقی افراد ، یا یک تفکر، و برای انجام جنایت در مقابل مردم. اگر شما شیطان را در گوگل سرچ کنید، کلمه ای که تاکنون باید قطعا از بین می رفت، شما در یک سوم ثانیه به 136 میلیون جواب می رسید.
چند سال قبل، من مطمینم که شما نیز حیرت زده می شدید، همانطور که من شدم، با افشا خبر آزار زندانیان در یک محل عجیب توسط سربازان آمریکایی در یک جنگ پر از حاشیه ؛ نام زندان ابوغریب. و زنان و مردانی بوده اند که زندانیان را در یک حقارت باور نکردنی قرار می داده اند. من بسیار حیرت زده شدم، اما غافلگیر نشده بودم، چرا که من قبلا چیزهایی شبیه این دیده بودم، زمانی که من مدیر تحقیقات در زندان استانفورد بودم.
بزودی مدیران نظامی بوش گفتند، چه گفتند ؟ چیزی که همه مدیران نظامی گفتند ، زمانی که این افتضاح رخ داد. "ما را سرزنش نکنید، سیستم اینگونه نیست، اینها فقط چند سیب فاسد بوده اند، چند سرباز رذل" فرض من این است که سربازان آمریکایی معمولا نیکوکار هستند. ممکن است که این بشکه بوده که بد بوده است(محیط نگه داری سربازها) اما من چگونه می خواهم، چگونه می خوام با این فرض برخورد کنم؟
من تبدیل به یک شاهد ماهر و متخصص شده ام برای یکی از این افراد ، گروهبان چیپ فردریک ، و در این موقعیت من به تعدادی از گزارش های بازرسی دسترسی داشته ام. من به او دسترسی داشتم، من می توانستم بر روی او مطالعه کنم؛ از او خواستم که به خانه من بیاید تا او را بشناسم، تا بررسی روان شناسی انجام دهم که ببینم که آیا او سیب گندیده و یا سیب سالم است. و سوما، من به همه 1000 عکسی که سربازان برداشته اند ، دسترسی داشتم. این تصاویر طبیعت سکسی و خشونت آمیز داشته اند. همه اینها از دوربین سربازان آمریکایی گرفته شده است. چرا که همه یا دوربین دیجیتال یا تلفن همراه دوربین دار داشته اند، آنها از همه چیز عکس گرفته اند، بیش از 1000 تصویر.
و من آن تصاویر را در دسته بندی های متفاوتی دسته بندی کردم. اما اینها پلیس ارتش آمریکا بوده اند، افراد ذخیره ارتش. آنها اصلا برای این اهداف تربیت نشده بودند. و همه اینها در یک جا رخ داد، بخش تیر وان آ ، در شیفت شب. چرا، چون تیر وان آ ، در مرکز بخش اطلاعاتی ارتش واقع شده بود. جایی که بازجویی انجام می شد، و سیا نیز در آن مرکز قرار داشت. بازجو های شرکت تایتان ، همه آنجا بودند، و انها هیچ اطلاعاتی درباره یاغی گری بدست نمی آورند. لذا، آنها تصمیم می گیرند که بر روی این سربازان فشار بگذارند، پلیس ارتش، تا از خط رد شوند، به آنها اجازه دادند که تا اراده دشمن را بشکنند، و آنها را برای بازجویی آماده کنند، آنها را ضعیف کنند، برای درآوردن دستکش ها ، و برای حسن تعبیر، و این روشی است که آنها تفسیر کرده اند. اجازه دهید با هم سری به این سیاه چال بزنیم.
خوب، بسیار مخوف. این یکی از مثال های قابل دیدن از شیطان است. و این نکته نباید از نظر شما مخفی بماند که دلیل اینکه من تصاویر زندانی ها را با دست باز با تصویر انسان کشیده شده توسط لیوناردو داوینچی جور کرده ام، این بود که این زندانی واقعا بیمار روحی بوده است. این زندانی هر روز به خود مدفوع می پوشانده است، و آنها عادت داشته اند هر روز او را در خاک غلط بدهند، تا او دیگر بوی بد ندهد. اما زندان بانها در نهایت به او پسرمدفوع می گفته اند. او در این زندان چه می کرده است؟ به جای اینکه در یک مرکز بیماران روانی باشد؟!
در هر مراسمی، اینجا وزیر دفاع پیشین، رامسفلد است. او آمده و می گفته که من می خواهم بدانم چه کسی مسول است؟ و چه کسی آن سیب خراب است؟ خوب، این سوال بدی است. شما باید سوال خود را تغییر دهید و بپرسید، مسولیت چیست؟ چرا که زمانی که بگوییم مسول چیست، چیست می تواند یک نفر باشد، اما همچنین این مسول می تواند یک موقعیت نیز باشد. و به صورت مشخصی این یک راه غلط رفتن است.
این پایه و اساس تمام دانش های اجتماعی است، پایه و اساس مذهب و پایه و اساس جنگ. روانشاسان اجتماعی چون من جلو می آیند و می گویند، بله انسان ها بازیگرانی بر روی صحنه هستند، ولی شما باید از شرایط رخ دادن اتفاقات مطلع باشید. چه هزینه ای برای بازگران و شخصیت ها پرداخت می شود، لباس طراحی شده آنها چیست ؟ آیا یک کارگردان بر روی صحنه حضور دارد ؟ و خوب ما علاقه مند هستیم بر روی مطالبی مانند اینکه چه عوامل خارجی بر روی شخص اثر گذاشته است؛ مانند بشکه بد(محل نگه داری بد)؟ا و دانشمندان علوم اجتماعی اینجا متوقف می شوند و نکته اصلی را از دست می دهند که این همان نکته ای است که من زمانی که شاهد و متخصص زندان ابوغریب شدم، کشفش کردم. قدرت در سیستم و نظام. نظام و سیستم شرایط و محیطی را به وجود می آورند که در ان اشخاص فاسد و خراب می شوند؛ و این سیستم نظام حقوقی، سیاسی ، اقتصادی و پیش زمینه فرهنگی است. و اینجا جایی است که قدرت بشکه بد (محیط فاسد ) را می سازد.
لذا اگر شما می خواهید که یک شخص را تغییر دهید باید که محیط او را تغییر دهید. اگر شما می خواهید که در سیستم تغییری را به وجود آورد، باید بدانید که قدرت در کجای سیستم است. لذا دانستن تغییرات در شخصیت انسان ها معلول اثر شیطان است با سه عامل اصلی. و این اثر متقابل و پویایی دارد. چه چیزی باعث می شود که انسان ها در شرایط خاصی قرار بگیرند ؟ و شرایط خاص آنها را مجبور به چه کاری می کند ؟ و چه چیزی در سیستم است که شرایط را می سازد و آنها را تغییر می دهد ؟
لذا در کتاب جدید من با عنوان اثر شیطان که اخیرا چاپ شده است، درباره این است که چگونه باید بدانیم که افراد خوب به افرادی بد و شریر تبدیل می شوند؟ و این کتاب دربرگیرنده بسیاری از جزییات درباره چیزهایی است که امروز من قصد صحبت درباره آنها را دارم. لذا کتاب دکتر(ز) ، با نام اثر شیطان، بر روی علمکرد شریرانه تمرکز کرده است، و واقعا یک تجلیل از مغز انسان است که توانایی بی انتهایی دارد که ما را تبدیل به یک انسان شریر یا یک انسان مهربان کند. لاقید یا بسیار مقید، سازنده یا ویرانگر، و می تواند برخی از ما را تبدیل به انسان های تبه کاری کند. و خبر خوب اینکه من قصد دارم به این نیز بپردازم که در انتها ممکن است برخی از ما تبدیل به انسان های قهرمان نیز بشویم. این یک کارتون(کاریکاتور) بسیار زیبا در مجله نیویورکر است، که واقعا در آن به جمع بندی تمام صحبت های من می پردازد: من نه یک پلیس بد و نه یک پلیس خوب هستم؛جروم، مانند خودت، من یک ترکیب پیچیده از ویژگی های مثبت و منفی شخصیتی هستم که بسته به موقعیت ؛ این خصوصیات ممکن است پدیدار شود یا نشود! خنده حضار
یک تحقیق است که ممکن است برخی از شما در باره آن شنیده باشید، اما تعداد کمی از آدم ها هرگز داستانش را نشنیده اند. شما مشغول تماشای تلوزیون هستید. این استانلی ملگرام است ، یک کودک یهودی از برونکس؛ و او یک سوالی پرسیده است: آیا ممکن است که هلوکاست اینجا نیز به وقوع بپیوندد؟ مردم پاسخ داده اند: نه ، این نازی ها در آلمان بودند، آن هیتلر بود، همانطوری که می دانی در سال 1939. او می گوید: بله، اما تصور کنید که هیتلر از شما می پرسد، ممکنه که شما با برق آدم های خارجی را بکشید؟ پاسخ: به هیچ وجه، من این کار نمی کنم، من آدم خوبی هستم. او می گوید: برای چه شما را در موقعیت قرار ندهیم و به شما این امکان و شانس را ندهیم که در آن شرایط شما چه می کرده اید؟
و کاری که او کرد این بود که از 1000 انسان معمولی امتحان گرفت. 500 نفر از نیوهیون و 500 نفر از بریجپورت. و او در تبلیغش نوشته بود: روانشناسان می خواند حافظه را درک کنند، ما می خواهیم حافظه آدم ها را تقویت کنیم، چرا که حافظه کلید موفقیت است. خوب؟ ما قصد داریم به شما 5 دلار بدهیم، چهار دلار برای وقت شما. و او گفته بود: ما دانشجویان کالج را نمی خواهیم؛ ما مردان بین 20 تا 50 سال را می خواهیم. -در تحقیق بعدی ، آنها از زنان امتحان گرفتند.- آدم های معمولی ، مانند آرایش گر، کارمند، کسانی که کارهای اداری می کنند.
خوب شما ادامه می دهید، و یکی از شما قرار است که یادگیرنده باشد، و یکی از شما قرار است که معلم باشد. یادگیرنده ها ، آدهم های خوش مشرب و میانسال بودند. او یک سری وسایل شوک دادن را در اتاق دیگر تدارک داده بود. یادگیرنده می توانست میانسال و یا جوان بیست ساله باشد، و توسط اولیا امور به یکی از شما گفته می شد، توسط فرد مسول آزمایش، که کار شما به عنوان معلم این است که به این آدم چیزهایی را بیاموزید. اگر او مطلب را درست آموخت به او جایزه بدهید، اگر نیاموخت، این دکمه را برای شوک دادن فشار دهید. دکمه اول 15 ولت بود، فرد یادگیرنده حتی آنرا حس هم نمی کرد. این نکته حیاتی است، همه افراد شریر از 15 ولت شروع می کنند. و قدم بعدی 15 ولت دیگر بود. مشکل اینجا بود که در آخر کار دکمه به 450 ولت ختم می شد. و وقتی شما ادامه می دادید، آن فرد شروع به فریاد زدن می کرد. که من دارم آسیب می بینم، مرا از اینجا خارج کنید.
اگر شما فرد خوبی باشید، به مسول آزمایش شکایت می کنید که : آقا؛ چه کسی قرار است مسول باشد اگر این آدم آسیب ببیند؟ مسول آزمایش می گوید: نگران نباش، من مسول خواهم بود. ادامه بدهید، آقای معلم. و سوال اینجاست ، چه کسی ممکن است تا آخر 450 ولت برود؟ شما باید این را در نظر داشته باشید ، زمانی که به 375 ولت می رسد، دستگاه می گوید: خطر، شوک اعمال شود. زمانی که به اینجا می رسد، همان XXX در عرصه پورنوگرافی است. خنده حضار
لذا میلگرم از 40 روانشناس پرسید، چند درصد از شهروندان آمریکا ممکن است تا آخر (450ولت) بروند؟ آنها گفتند تنها یک درصد، چرا که این یک رفتار سادیسمی است، و ما می دانیم که روانشناسی تنها یک درصد از آمریکایی ها را سادیسمی می داند. خوب، ما اینجا نتایج را داریم، و آنها نمی توانند بیشتر از این اشتباه کنند، دو سوم از شرکت کنندگان تا 450 ولت رفته اند. این فقط یک تحقیق است. میلگرم 16 تحقیق انجام داد، و اینجا را ببید، در تحقیق شانزدهم، زمانی که می بیند یک نفر مانند شما تا آخر خط می رود، نود درصد از افراد نیز تا آخر خط می روند، در تحقیق پنجم، اگر کسی سرپیچی کند، نود درصد نیز سرپیچی می کنند. در مورد زنان چه ؟ تحقیق شماره 13، هیچ فرقی با مردان ندارند. لذا میلگرم مشغول کمیت بندی رغبت شیطانی افراد برای فرمانبرداری چشم بسته از حکومت است، تا به 450 ولت برسند. و این مانند سرشماری طبیعیت انسان ها است. مانند سرشماری احساسی است که شما می توانید در تمام افراد به وجود بیاورید که آنها کاملا از اکثریت پیروی کنند.
خوب، چه چیزی با دنیای بیرون برابری می کند ؟برای تمام این تحقیق هایی که مصنوعی اسـ؟ چه چیزی اعتبار آنها در دنیای واقعی است؟ 912 شهروند آمریکایی یا خودکشی کردند یا توسط دوستان و یا خانواده خود در سال 1978 در جنگل گویان کشته شدند، چرا که آنها به صورت کور از این مرد اطاعات می کردند، از پیشوای خود. نه از کشیش خود، بلکه از پیشوای خود، جناب کشیش جیم جون. او آنها را ترغیب به خودکشی در مراسم عشا ربانی می کرد. و لذا او یک اثر شیطانی مدرن است. یک مرد خدا که به فرشته مرگ تبدیل شده است. تحقیق میلگرام درباره اولیا امور منحصر به فرد بود، بسیاری از زمان ما در موسسه ها بودیم، لذا تحقیق در زندان استنفورد، یک تحقیق در باره قدرت یک ارگان بر روی رفتار اشخاص خاصی می باشد. جالب توجه اینکه استانلی میلگرم و من هر دو در یک کلاس در دبیرستان در جیمز مونرو در برونکس در سال 1954 بوده ایم.
لذا این تحقیقی که من کرده ام با دانشجویان فارغ التحصیلم، خصوصا کریگ هانی ، ما نیز کارمان را با یک تبلیغ شروع کردیم. ما پول نداشتیم، لذا ما یک تبلیغ کوچک و ارزان داشتیم، اما ما نیاز به دانشجویان کالج برای تحقیقات زندگی در زندان داشتیم. 75 نفر پیشقدم شدند تا این امتحان و تست شخصیتی انجام شود. ما مصاحبه کردیم، و دو جین آدم انتخاب کردیم. افرادی که بیشتر نرمال و سلامت بودند. به صورت اتفاقی آنها را برای زندانی و زندان بان بودن انتخاب کردیم. لذا در روز اول، ما می دانستیم که ما سیب سالم داریم(افراد سلامت). من قصد دارم آنها را در شرایط بدی قرار دهم.
و دوم ، ما می دانیم که هیچ تفاوتی بین پسرهایی که تبدیل به زندانبان و پسرهایی که تبدیل به زندانی می شدند نیست. پسری که قرار بود زندانی شود، ما به او گفتیم: در خوابگاه منتظر بمان، تحقیق روز یکشنبه آغاز می شود، ما به او نگفتیم که پلیس قرار است که بیاید و یک بازداشت واقعی انجام دهد. مرد در ویدیو: ماشین پلیس جلو متوقف می شود، و پلیس از درب جلو خارج می شود، درب می زند و می گوید که او به دنبال من است. خوب ، در اینجا، آنها مرا به درب خارج هدایت می کنند، آنها دست مرا مقابل ماشین قرار می دهند، این ماشین پلیس واقعی بود و آنها نیز پلیس واقعی بودند. و همسایه های واقعی در خیابان که نمی دانستند این یک آزمایش است. و دوربین بود و همسایه ها نیز در اطراف بودند. آنها مرا در ماشین گذاشتند، و آنگاه مرا در اطرف پالو آلتو گرداندند. آنها مرا به ایستگاه پلیس بردند، در زیر زمین ایستگاه پلیس، و آنگاه مرا در یک سلول قرار دادند. من نفر اولی بودم که بازداشت شده بودم، لذا مرا در یک سلول قرار دادند، که دقیقا مانند یک اتاق با یک درب میله ای بود. شما ممکن است بگویید این یک زندان واقعی نیست، آنها مرا در اینجا زندانی کردند ، در این لباس کوچک و مایه شرمساری. آنها این آزمایش را خیلی جدی گرفته بودند.
خوب اینجا این زندانی است که قرار است مورد بد رفتاری قرار گیرد. اینها قرار است که به شماره تبدیل شوند. اینها نگهبان هایی هستند که سمبل قدرت و گمنامی هستند. نگهبان ها زندانیان را مجبور می کنند که کاسه های توالت را دستان برهنه خود تمیز کنند، یا کارهای تحقیر آمیز دیگری انجام دهند. آنها را کاملا لخت می کنند، و متلک های جنسی به آنها می اندازند. آنها شروع به کارهای تحقیر آمیز می کنند؛ مانند اینکه انها را مجبور به تقلید کردن لواط می کنند. شما تقلید کردن تحریک آلت مردان با زبان را در سربازان ابوغریب دیدید. زندانبان های من این کار را در پنج روز انجام دادند، واکنش به استرس بسیار شدید بود، طوری که بچه های معمولی که ما به علت سلامت آنها را انتخاب کرده بودیم، ظرف 36 ساعت از داخل شکسته می شدند. این تحقیق ظرف شش روز خاتمه یافت چرا که از کنترل خارج شده بود. پنج بچه دچار شکست عاطفی شده بودند.
آیا این تغییری ایجاد می کند اگر که این جنگجویانی که به جنگ می روند، ظهار خود را عوض کنند ؟ آیا نتیجه را عوض می کند ؟ آیا این تغییری در نحوه برخورد آنها با قربانی ها وجود می آورد اگر که آنها ناشناس باشند؟ ما می دانیم در برخی از فرهنگ ها ، زمانی که آنها به جنگ می رند، آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند. در برخی از فرهنگ ها، آنها خودشان را به شکل (فرمانروای پرواز) نقاشی می کنند. در برخی دیگر آنها ماسک می پوشند. در بسیاری، سربازان در لباس های یکدست ناشناس می شوند. لذا، این دانشمند مردم شناست، جان واستون ، دریافت که 23 فرهنگ مختلف دو نوع اطلاعات مختلف دارند. آیا آنها ظاهر خود را عوض می کنند ؟ پانزده تا . آیا آنها می کشند، شکنجه می کنند ، مثله می کنند؟ سیزده تا. اگر آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند تنها یک هشتم آنها، شکنجه می کنند و یا مثله می کنند. کلید این معما در ناحیه قرمز رنگ است. اگر آنها ظاهر خود را عوض می کنند، دوازده تا از سیزده تا، یعنی نود درصد، می کشند و شکنجه می کنند و یا مثله می کنند. و این قدرت ناشناس بودن است.
لذا، هفت عنصر از این روند و پردازش اجتماعی که روند شریر شدن را لغزنده و راحت می کند چیست ؟ بیفکری اولین قدم است. دیگران را از حالت انسانی خارج دانستن. خود پرستی و یکتا دانستن خود. کم اهمیت کردن مسولیت شخصی. فرمانبری کورکورانه از اولیا امور. پیروی عادی از هنجار های گروه. تحمل انفعالی در مقابل شرارت با بی حرکتی و بی تفاوتی .
و این زمانی رخ می دهد که شما در یک محیط جدید و نا آشنا قرار می گیرید. روش و منش عادی و همیشگی شما دیگر کار نمی کند. شخصیت و اخلاق شما دیگر درگیر نیست. داستیوفسکی می گوید: "هیچ چیزی راحت تر از تقبیح نماینده شیطان نیست؛ و هیچ چیزی سخت تر از دانستن نماینده شیطان نیست." دانستن روشی برای بهانه آوردن و یا دستاویز قرار دادن نیست. روانشناسی علم شناخت بهانه ها نیست.
لذا جامعه شناسان و روانشناسان کشف کرده اند که چگونه افراد عادی بدون استفاده از دارو تغییر می کنند و به چیزهای دیگری تبدیل می شوند. شما به این نیاز ندارید. شما فقط به یک پردازش روانشانسی-اجتماعی نیاز دارید. برابری ها در دنیای واقعی ؟ این را با این مقایسه کنید. قصد دارم صحبت هایم را با این خاتمه دهم، جیمز شلیزنگر می گوید، "روانشناسان تلاش کرده اند که بفهمند چرا و چگونه افراد معمولی و گروهای عادی جامعه که معمولا انسانی رفتار می کنند گاهی می توانند در شرایط خاصی طور دیگری رفتار کنند." این اثر شیطانی است. و او می گوید: " نشانه برجسته تحقیق استانفورد یک داستان اخطار برانگیزی را برای همه نیروهای نظامی دنیا بیان می کند. اگر شما به افرادی قدرت بدون نظارت بدهید، این به مانند یک دستورالعمل برای سو استفاده است. آنها این را می دانستند و اجازه دادند این اتفاق روی دهد.
لذا ، در گزارش دیگری ، در تحقیقی که با ژنرال فای صورا گرفت، می گوید که کل نظام گناه کار است، و در این گزارش او می گوید که این محیط و فضا بود که فاجعه ابوغریب را به وجود آورد، با رهبری ناقصی که اجازه رخ دادن چنین سو استفاده هایی را می دهد، و این واقعیتی که همچنان مجهول باقی مانده است توسط مقامات بسیار بالا برای مدتی بسیار طولانی . این سو استفاده ها برای سه ماه جریان داشته است. چه کسی این مساله را زیر نظر داشته است؟ جواب این است، هیچ کس،و من فکر می کنم ، هیچ کسی عمده این کار را نکرده است. او به زندانبان ها اجازه انجام این کارها را داده است، و آنها می دانستند که هیچ کسی حاضر نیست که به این سیاه چال برای بررسی بیاید.
لذا شما به یک شیفت نمونه در تمام مناطق نیاز دارید. این شیفت باید دور از نمونه پزشکی آن باشد که فقط روی مسایل منحصر به فرد کار می کند. این شیفت شبیه به سیستم خدمات درمانی عمومی است که موقعیت و نظام ساختاری بیماری ها را شناسایی می کند. قلدری کردن یک بیماری است، غرض ورزی و خشونت نیز بیماری است. و از زمانی که تفتیش عقاید بود هاست، ما با این مشکل مواجه بوده ایم در تمام سطوح مواجه بوده ایم.اما می دانید چی است؟ این عملی نبود. الکساندر سولژنتسین می گوید که خط بین خوب بودن و شریر بودن از وسط قبل همه آدم ها می گذرد. این به این معنا است که این خط خارج نیست. این تصمیمی است که شما باید بگیرید. این موضوعی شخصی است.
لذا، من می خواهم خیلی سریع با یک نکته مثبت پایان دهم : قهرمانی مانند زهر برای شرارت است. با ترویج دادن تخیلی قهرمانی ، خصوصا در کودکانمان ، در سیستم آموزشی خودمان . ما می خواهیم که کودکان ما بیاندیشند که : من قهرمانی هستم که در صف انتظار است، منتظرم تا لحظه درستش برسد و قهرمنای خودم را به نمایش بگذارم، و مانند یک قهرمان عمل کنم. تمام زندکی من از این به بعد بر روی این تمرکز می کنم که از شرارت دور باشم که از زمانی که بچه بوده ام، قهرمانان را بفهمم.
و اکنون ایده و تصور آنها از قهرمانی تبدیل به این می شود که افراد عادی هستند که اعمال قهرمانی انجام می دهند. این مکمل نظریه (هانا آرنت) به نام یک شیطان معمولی است. قهرمان های معمولی و سنتی ما معمولا اشتباه می کنند، چرا که آنها استثنا هستند. آنها تمام زندگی خود را حول این نکته متمرکز کرده اند که و این علت این است که ما اسم آنها را می دانیم. و قهرمان بچه های ما نیز نقش مدل و نمونه را برای آنها بازی می کنند، چرا که آنها یک توان و هوش فوق طبیعی دارند. ما می خواهیم بچه های ما بدانند که اکثر این قهرمان ها ، آدم هایی هر روزه هستند، و اعمال قهرمانانه چیز غیر عادی است، این جو داربی است. او یکی از کسانی بود که این سو استفاده هایی را که دیدید متوقف کرد، چون تا این تصاویر را دید، او آنها را به دفتر بازرسی کل فرستاد. او یک کارمند شخصی سطح پایین بود که اینها را متوقف کرد، آیا او یک قرمان بود ؟ نه. آنها مجبور شدند تا او را مخفی کنند، به دلیل اینکه برخی می خواستند او را بکشند، وبعد مجبور شدند زن و مادرش را مخفی کنند. برای سه سال آنها مخفی زندگی می کردند.
این زنی است که آزمایش زندان استانفورد را متوقف کرد. زمانی که من گفتم آزمایش از کنترل خارج شد، من مقام ارشد و مافوق زندان بودم. من نمی دانستم که آزمایش از کنترل خارج شده است، من واقعا بی تفاوت بودم. او پایین آمد و آن دیوانه خانه را دید و گفت: "می دانید چی ؟ این کاری که با این بچه ها می کنید ، هولناک است. آنها زندانی نیستند، آنها نیز زندانبان نیستند، اینها بچه هستند و شما مسول هستید. و من آزمایش را روز بعد متوقف کردم. خبر خوب اینکه من با او سال بعد ازدواج کردم. خنده حضار، تشویق حضار من فقط شعور خودم بازگشتم، به صورت مشخص.
لذا محیط و شرایط قدرت انجام کار دارند، گرچه نکته این است که ، این شرایط کاملا مشابهی بود که می توانست باعث برافروختن دشمنی بین برخی از ما بشود، که ما برای همیشه به افراد شریری تبدیل کند، می توان تفکر قهرمانی را بر روی دیگران نیز الهام کرد، این نیز شرایط مشابهی است. و شما یا در این طرف و یا در طرف دیگر هستید. بسیاری از مردم گناه کار شرارت تنبلی را دارند، چرا که مادر شما می گوید: خودت را قاطی نکن، حواست به کار خودت باشد. و شما باید بگویید : مادر ، انسانیت مساله و کار مربوط به من است.
لذا، روانشناسی قهرمانی این است -- من قصد دارم صحبتم را اینجا تمام کنم -- که چگونه ما کودکانمان را تشویق می کنیم تا قهرمانان جدیدی بشوند، که من با مت لانگدو -- که او یک کارگاه آموزشی قهرمانی دارد -- کار می کردم تا بتوانیم تخیل قهرمانی را گسترش دهیم، این برچسب زدن بر خود که : من قهرمانی هستم که منتظر ظهور است، و به آنها مهارت ها را آموزش دهیم، تا بتوانند به قهرمان تبدیل شوند، شما باید به آنها یاد بدهید تکروی چیست، چرا که شما باید (برای قهرمان شدن) همیشه از گروه پیروی نکنید. قهرمان ها افرادی عادی هستند که تنها اعمالی منحصر به فرد انجام می دهند. آنها عمل می کنند.
کلید قهرمان بودن دو نکته است ، نکته اول: زمانی که بقیه منفعل و خاموش هستند، شما باید وارد عمل شوید. نکته دوم: شما باید بر اساس منافع عمل کنید ، نه بر اساس منافع شخصی و هوای نفسانی خود. و مایلم اینجا سخنانم را خاتمه بدهم با داستانی که بسیاری از شما آنرا می دانید، درباره ولسی آتوری ، قهرمان مترو نیویورک. مرد 50 ساله آمریکایی-آفریقایی که کارگر ساختمان بود. او بر روی خط مترو نیویورک ایستاد، یک مرد سفید پوست بر روی ریل فتاده بود. قطار مترو داشت می آمد، و 75 مسافر داشت. می دانید ؟ آنها یخ زده بودند. او دلیل خوبی داشت که خودش را قاطی این موضوع نکند، او سیاه پوست بود، و آن مرد سفید پوست، و او دو بچه کوچک داشت. در عوض منفعل بودن ، او بچه هایش را به آدمی غریبه داد، بر روی ریل مترو پرید، و مرد را بین دو ریل راه آهن گذاشت. و بر روی او خودش را انداخت و خوابید ، تا قطار مترو از روی او رد شود. آن مرد و آقای ولسی ، بیشتر بیست و نیم اینچ ارتفاع داشتند، ارتفاع قطار از سطح زمین ، بیست و یک اینچ بود. نیم اینج می توانست سر او را از بدن جدا کند. و او گفت، من کاری کردم که هر کسی ممکن بود انجام بدهد، کار بزرگی نبود که روی ریل بپری.
و نکته اخلاقی بسیار مهم این بود:( من کاری کردم که هر کسی باید انجامش می داد). و خوب ، یک روز شما در یک موقعیت جدید خواهید بود، مسیرشماره یک را انتخاب کنید، شما می خواهید به یک شریر ابدی تبدیل شوید. شرارت ، به معنای این خواهد بود که شما آرتور اندرسون خواهید بود، شما قرار است که تقلب کنید، شما قرار است اجازه بدهید که گردنکلفتی صورت گیرد. مسیر شماره دو: شما قرار است به فردی تبدیل شوید که منفعل بودن شریرانه ، احساس گناه می کند. مسیر شماره سه: شما به یک قهرمان تبدیل خواهید شد. نکته اینجاست که آیا ما حاضر هستیم که مسیر خود را برای بزرگداشت قهرمان های معمولی انتخاب کنیم، و منتظر شویم که موقعیت درستش پیش آید ، تا تفکر و تخیل قهرمانانه را عملی کنیم ؟ چرا که این فقط ممکن است یک بار در زندگی شما پیش آید، و اگر شما آنرا رد کنید، همیشه این را خواهید دانست، من می توانستم یک قهرمان بشوم، و من آنرا پس زدم. لذا نکته اینجاست که اول فکرکنید و بعد آنرا عملی کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر